پنجشنبه 18 آبان 91: اون روز قرار بود برم خانه رياضيات و هم يك نفر را از چنگ مشكلات كامپيوتريش آزاد كنم و هم در جلسه انتخابات انجمن به اصطلاح علمي فرهنگي موج كور. ببخشيد موج نور شركت كنم! بعد از اين كه خودمو توي حمام مثل كريستال صاف كردم، رفتيم با ماشين يكي از رفيقام كلي حال و حول. از هياهوي شهر فرار كرديم و به باغ و بوستان پناهنده شديم. كار هاي زشتي مثل دود و دم و رقص و ورق را كه كرديم، از انجمن به اصطلاح علمي فرهنگي موج ك نور بهم زنگوليده شد كه بيا بيا كه دلم بي تو يه برگ زرده. بيا