ورود به محله
تغییر اندازه ی متن
جستجوی قدرتمند محله
-
نوشتههای تازه
- نشریه جهان آزاد، شماره 13: بیاییم خود را با اجتماع سازگار سازیم: آموزش حرکتهای اشاره به کودک خود.
- زاده شبای بهمن! چه عزیز بودن تو! عبدالله تَوَلُّدِت مُبارَََََک!
- اولین شماره مجله الکترونیکی نابینایان ایران منتشر شد
- قسمت هشتم اضافه شد. فصل دوم برنامه رادیویی داستان دستان، با موضوع تحلیل ردیف موسیقی ایرانی به طور تخصصی، کاری از رادیو گوشکن
- کدام یک از فیلمهای مطرح کودک و نوجوان، برای این گروه از نابینایان توضیحدار میشوند؟
بایگانی برچسب: s
یلدا
بنام آفرینش امروز کودکم می پرسد یلدا کیست؟ و چرا باید خوشحال بود؟ و من خیلی خوشحالم که یلدا دارم. و می خندد و شوقی دارد از جنس آگاهی !!! یلدا این قصه سبز، در شبی طولانی آمد و این … ادامهی خواندن
منتشرشده در اجتماعی, صحبت های خودمونی
برچسبشده دلنوشته, شب یلدا, متنی از جمال مبارکی, یلدا
2 دیدگاه
بوی ماه مهر
باز هم شهریور و فصل تابستان رو به پایان است و بوی ماه مدرسه کم کم به مشام میرسد. سازت را بردار و با سر انگشتانت آهنگی زیبا و دلانگیز برای خوشآمدگویی به ماه مهر بنواز. با همان سر انگشتانی … ادامهی خواندن
منتشرشده در اجتماعی, خاطره, صحبت های خودمونی, کودکان و نونهالان
برچسبشده تشکر, تشکر از معلم مهربان, دلنوشته, معلم
12 دیدگاه
در هیاهوی بنبست قسمت 3
حالا دقیقا حوصله ام سر رفته است. هیچ صدایی نیست مگر فرفر پنکه و چند گنجشک از بیرون. نزدیک غروب است. چند روزیست که اصلا حوصله بیرون رفتن از حیاط خانه را ندارم. می مانم توی خانه و اصلا نمی … ادامهی خواندن
منتشرشده در اجتماعی, خاطره, صحبت های خودمونی
برچسبشده خاطرات, در هیاهوی بنبست, دلنوشته, قسمت سوم, قسمت سوم در هیاهوی بنبست
2 دیدگاه
یادداشتی برای دختر ایرونی
سلام و عرض صمیمانه ترین تبریکات به تو دختر نجیب و مهربون ایرونی سلام به تو که به قول پروین اعتصامی شاعر بزرگ کشورمون همیشه دختر امروزی و مادر فردایی. سلام به تو که پدر و مادر انسی خاص و … ادامهی خواندن
منتشرشده در اجتماعی, صحبت های خودمونی
برچسبشده دلنوشته, دلنوشته به مناسبت روز دختر, روز دختر, روز دختر مبارک
10 دیدگاه
در هیاهوی بنبست. قسمت 1
فعلا سکوت کرده ام تا فکر کنم و ببینم چه بنویسم بهتر است؟ دارم یک به یک زندگی را مرور می کنم. نمی دانم از کجایش صحبت کنم خوب است. اولش فکر کردم به قولی که دادم عمل کنم و … ادامهی خواندن
منتشرشده در خاطره, داستان و حکایت, شعر, صحبت های خودمونی
برچسبشده بنبست, در هیاهوی بنبست, دلنوشته, هیاهو
12 دیدگاه
بهار گم شده
کودک که بودم، همیشه تابستان ها را دوست داشتم. خورشید همچون یاری قدیمی که مدتهاست محبوبش را ندیده، گیسوان طلاییش را دور زمین قلاب می کرد. او را سخت در آغوش می گرفت؛ و زمین را با گرمای عشق آتشینش … ادامهی خواندن
بنام پدر
سلام ای زیباترین گل زندگیم. سلام استوارترین تکیهگاهم در سختیها و نا ملایمتی های زندگیم. سلام به تو که هیچ گرمایی نمیتونه جای گرمی دستها و آغوشتو بگیره. درسته که من سالهای زیادی از کودکیم میگزره و دیگه اون روزها … ادامهی خواندن
منتشرشده در اجتماعی, صحبت های خودمونی
برچسبشده پدر, دلنوشته, دلنوشته به مناسبت روز پدر, روز پدر
6 دیدگاه
اولین پست من
میخواهم کمی خودمانی بنویسم. من یک نابینا هستم . کسی که علاوه بر نابینا بودن سختیهای زیادی را تحمل کرده اما باز هم امیدوار به آینده ای روشن است . آینده ای که خودم برای آن نقشه میکشم. می دانی؟ … ادامهی خواندن
نامه به خود چهارده ساله
اوایل صبح بود که متوجه شدم در آن اتاق پذیرایی قدیمی و رو به روی آن اُرگ کوچک نشسته ام. فهمیدم به سالها قبل برگشته ام. رها از تمام ناراحتی ها و درگیری ها و قید و بند های دست … ادامهی خواندن
منتشرشده در اجتماعی, خاطره, صحبت های خودمونی
برچسبشده چهارده ساله, دلنوشته, نامه, نامه ای به خود چهارده ساله
7 دیدگاه
غمگینهای با کلاس
همیشه فکر میکردم، وقتی غمگین شوم با کلاس میشوم! شبیه همانها که هر چقدر با آنها صحبت میکنی، نمیشنوند و باید تکانشان بدهی تا به خودشان بیایند! وقتی میگفتند دیگر خنده ی فلانی را ندیدیم، با خودم فکر میکردم اصلا … ادامهی خواندن
منتشرشده در روانشناسی, صحبت های خودمونی
برچسبشده با کلاس, تلخ, حال نوشت, خبر تلخ, دلنوشته, غمگین, غمگین با کلاس
46 دیدگاه
اثبات حضور, تبریک و قدرشناسی.
به نامِ خداوندِ بخشنده ی مهربان. سبحان الله. هرچه که میشناختم آن نبود و هر چه که بود من نشناختم. سلام و درود به یکایک شما هممحله ای های با صفای گرامی. حال و احوالتون چطوره؟ امیدوارم که سلامتی نسبی … ادامهی خواندن
تعریف و تمجید الکی یا انگیزهدهی؟ مسئله این است!
زدم بیرون از خونه و رفتم به اون کترینگ که مثلا یه غذا با قیمت ارزون واسه خودم خریده باشم و بتونم وقتمو بجای آشپزی به پولپزی بگذرونم. بچههای شهرک به شدت شاد و شولوغ به گرگم به هوا و … ادامهی خواندن
نامه ای به یک غریبه ی آشنا
سلام مجتبی. راستش مدتی بود تصمیم داشتم این مطالب رو بنویسم. فقط نمیدونستم ایمیلش کنم، پست بزنم یا اصلاً بیخیالش بشم. وقتی پست آخرت رو دیدم تصمیم گرفتم توی کامنتها بنویسم.منتها میدونم تو عادت داری بیشتر وقتا اوایل کامنتها رو … ادامهی خواندن
آدم های تنها
کسی چه می داند، در این لحظه که من با دلی سرد این کلمات را پشت سر هم می گذارم، تو یا من چه حالی داریم؟ اما به هر صورت زندگی، زندگی است و آدم تا نفس می کشد و … ادامهی خواندن
منتشرشده در اجتماعی, صحبت های خودمونی
برچسبشده آدم های تنها, آدم های خسته, تنهایی لعنتی, دلنوشته, روزبه معین, فرار از تنهایی, کانال شخصی روزبه معین, گرمی دست ها, لعنتی
23 دیدگاه
و این گم شده، هیچ وقت پیدا نمیشه چون ما متفاوتیم و چرند…
این دو روزه که اینترنت نیومدم حالم خعلی بهتره. انگاری که یه وبایی سرطانی باشه این اینترنت. یه جور هایی یه دوست نابابه که آدمو از راه به در میکنه. من دوست دارم حتی با رفیقهای راه دور هم ارتباط … ادامهی خواندن
منتشرشده در صحبت های خودمونی
برچسبشده آب, امید, انگیزه, بی برچسب, پوچ, جنگل, جوب, چشمه, در هم, دستنوشته, دلنوشته, روستا, زندگی خصوصی, سالیتود, قرص, کامپیوتر هوشمند کوانتومی, مجتبی خادمی, هوش مصنوعی
18 دیدگاه
مزمز، طعم خوش لحظه ها
دارم تغییراتی در رویه ی معمول زندگیم میدم تا با تحول و تنوع بیشتری همراه بشم و همه چی واسم فرق کنه. خارج شدن از دایره ی عادت ها کار سختیه ولی نتیجه ی شیرینی هم داره. وقتی حس می … ادامهی خواندن
منتشرشده در صحبت های خودمونی
برچسبشده این روزام, بدهکار, بی برچسب, پول قرضی, چرت نوشت, دستنوشته, دلنوشته, زندگی خصوصی, کار, گروه صنعتی, مجتبی خادمی, نه گفتن
41 دیدگاه
یادداشت هشت آبان
سلام دوباره اومدم با یکی از در هم نوشت های بی سر و تهم. دلم میخواد توی این نوشته همون طوری باشم که دوست دارم توی دنیای واقعی هم می شد بود. یعنی هیچ قاعده ای رو دنبال نکنم و … ادامهی خواندن
دلنوشته پسر پاییز
سلام! نمیدونم چرا ولی دلم خواست بنویسم. فرزند پاییزم اما اصلا دوستش ندارم. هر چند! بهارها هم دیگه شبیه به پاییز شدن برای من. دیگه از جوش و خروش رودخانه خشکیده بالای تپه شنی خبری نیست. نه درختها سبز میشوند … ادامهی خواندن
اه. چرا دوباره تابستون داره میره؟
سرماخوردگی و در مجموع بیماری، میتونه بیشترین تأثیر منفی رو روی مود من بذاره. الان سرماخوردهام. یک هفته میشه که این شکلیم و اصلا راضی نیستم. خواستم یه یادداشت باحال بنویسم ولی سرماخوردگی، مسیر یادداشتمو اینطوری تغییر داد: اگرچه توی … ادامهی خواندن
منتشرشده در اجتماعی, خاطره, صحبت های خودمونی
برچسبشده بچه ها, بعد از تابستون کجا شلوغه, بلوک, بلوک خلوت, بلوک شلوغ, بلوک شولوغ, پس انداز, پسانداز, پسر همسایه, خادمی در آرزوی مهاجرت, دختر همسایه, درد دل, دردو دل, دست نوشته, دستنوشته, دل نوشته, دلنوشته, زمستون و خلوتی پارک ها, زندگی خصوصی, ساختمان مرده, سرماخوردگی, شهر مرده, شهرک خلوت, شیطنت بچه ها, عدم حضور بچه ها در پاییز, کاش دوروبرم شلوغ بود, مجتبی, مجتبی خادمی, مجتبی خادمی نابینا, مجتبی در آرزوی مهاجرت, مهاجرت, نابینا, نفرت جدایی از تابستون, همسایه, یادداشت های یه نابینا
59 دیدگاه
می گفت باورت میشه فعالیت هام همه زورین؟
خودمم باورم نمیشه. شاید در آینده هم نشه. دیشب خواب بودم. خواب دیدم مجتبی خادمی داره باهام حرف می زنه. ما دو تا مجتبی خادمی از یک جنس و یک شکل بودیم. اونم دقیقا قد خودم بود. صداشم کاملا شبیه … ادامهی خواندن
منتشرشده در اجتماعی, خاطره, صحبت های خودمونی
برچسبشده آرزو های غیر ممکن, اجبار, اگه یه باغ داشته باشی, پوچی دنیا, تنبل, تنبلی, جبر, جبر زندگی, دستنوشته, دلنوشته, رویا, زندگی تنبلی, زندگی خرپولی, فعالیت, فعالیت برای محرومین, مجتبی خادمی
23 دیدگاه