خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

دیدار من با دانش آموزان دبیرستان غیر انتفاعی محمد باقر در روز جهانی نابینایان

دیروز همین موقع ها بود که موبایلم زنگ خورش شروع به زنگ خوردن کرد و اون هِی زنگ میخورد و من هِی غذا. آخه توی سلف سرویس دانشگاه بودم. وقتی غذا روبروم بود و صبحانه هم نخورده بودم چه کار باید می کردم. خلاصه بعد از این که تلفن همراهم به اندازه کافی زنگ هاش را خورد و سیر شد, برای این که پیاز نشود, جوابش را دادم که صدای آشنای جناب میر صفایی از آن طرف امواج من رو به خودم آورد. یکه ای خوردم که از دوکه و سکه هم بدتر بود. مدیر دبیرستانی که من حدود ده سال پیش اون جا درس میخوندم چه کاری میتونست
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

ورقه ای از دفترچه خاطرات یک دانشجوی دبستانی

به نام خدا. امروز تقریبا ساعت هشت صبح از خواب ناز بیدار شدم. خواب نازم با من دعوا کرد که چرا از من بیدار شدی و خیلی ناراحت بود که ازش بیدار شدم ولی من چاره دیگری نداشتم و مجبور بودم ازش بیدار شوم تا به کار هایم برسم. او هم که دید دیگر گوشم به وسوسه هایش بدهکار نیست, از همه جای بدنم از جمله از چشم هام پر کشید و رفت. رفت و رفت و رفت تا نمیدانم به کجا برسد. البته حدس میزنم رفته باشد سراغ یک نفر که خسته است تا مثل یک پتوی گلبافت بپیچد دورش. شاید رفته سراغ آن هایی که خانهشان آن
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

حال امروز من

در حال گوش کردن به آهنگی از شادمهر هستم با این متن: *** خیلیا دوس دارن شبیه تو باشن ببیننت از دور یا با تو تنها شن ای کاش وقتی چشاتو رو هم میذاری آهنگی باشم که تو خیلی دوس داری وقتی که بیداری آرومی انگاری وقتی خوابی پیرهن من روته مهم نیس چی میگن راجع به تو با من دوست دارم به خودم مربوطه نه خودم نه خدا کی میدونه کجا تو رو از تو میخوام با تموم وجودم از صدا از سکوت تو شب برهوت دنیا داغون شد باز حواسم به تو بود وقتی که بیداری آرومی انگاری وقتی خوابی پیرهن من روته مهم نیس چی میگن
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

یادداشت 19 شهریور: از هر کجا چه خبر؟

داشتم به این فکر میکردم که چه قدر من آدم تنبلی بودم و تنبل تر شدم اخیرا. آخه ژلی که چهارشنبه به مو هام زدم رو هنوز زیر دوش آب نشستم و مو هام شکل کلاه نمدی های عهد اتیق را به خودش گرفته. همچین این کلاه اندازه سرم شده که احساس میکنم یکی از مردان آنجلوس اومده و این کلاه فاخر ولی به ظاهر ضایع رو بهم هدیه داده.

نمیخوامش نمیخوامش مگه زوره.

باید برم این کلاه رو واژگون کنم. زیر آب این قدر بشورمش که مثل کلاه گیس شبیه سازی شده از سر جنیفر لوپز بشه. نرم نرم. لخت لخت. اصولا از مو های لخت خوشم میاد ولی دردم اینه که با وجود لختی نسبی ای که مو هام دارند, هم زود به زود چرب میشند و هم به ریزش بدی مبتلا شدند. نمیدونم برم دکتر. بذارم دکتر بیاد خونهمون. باهاش توی فست فودی جایی قرار بزارم. نمیدونم. خلاصه که اگه شما به نتیجه ای رسیدید پیش خودتون نگهش دارید به کسی نگید که یک وقت از هوش سرشار شما حامد کرزای بیاد با فرقون بدزده ببردتون واسه کارشناسی. خودم ی کاریش میکنم به دزدیده شدن شما استعداد های ناب نمی ارزه.

شوخی کردم بابا. شوخی. چرا بهتون بر خورد؟ مگه من چی گفتم؟ اصلا غلط کردم. با تو نبودم با خودت بودم. حالا این مو های تشنه من یک طرف, وجدان بیکار و بیدار من هم از یک طرف که هی منو به رفتن به زیر دوش ترغیب میکنند! هنوز که زورشون بهم نرسیده!

بعد از ژل و مو و این حرف ها به این فکر افتادم که کسی در مورد ازدواج نابینایان و بحث هایی که کردیم نظری نداده و اولش گفتم چه بد شد! بعد گفتم اصلا چه خوب شد! بعد پشیمون شدم و جفت نظرامو پس گرفتم. نه بد شد و نه خوب. همینطوری عادی. خنثی. چی کارتون کنم که اینقدر تنبلید و نظر نمیدید! نمیخواد نظر بدید. ولش کن. اصلا واسه دل خودم مینویسم. واسه در و دیوار. تو. آهای. خود تو رو میگم. تویی که کنار گود نشستی میگی لنگش کن. تو که میگی این مسائل کلیشه ای شده. همچین که با یکی از این مسائل و مشکلات ازدواج برخورد کردی و کلهت محکم به سنگ خورد قیافهت خیلی دیدنیه و لحن صدات خیلی شنیدنی!

در ادامه مشکلات ازدواج نابینا ها باید به این نکته اشاره کنیم که

دسته‌ها
صحبت های خودمونی

یادداشت سه شنبه 7 شهریور 91

دسته‌ها
صحبت های خودمونی

و اما بنویسم از درونیاتم!

دسته‌ها
صحبت های خودمونی

آخ که چه حالی داد امشب.

دسته‌ها
صحبت های خودمونی

ارسالی از محمد جواد خادمی

موضوع: نمیدانم متن پیام: دورود بر شما آیا تا کنون میدانستید که من هم مثل نویسنده سایت خادمی هستم. آیا میدانستید که من در همان مدرسه ای درس میخواندم که ایشان هم درس میخواندند. آیا میدانستید که من فقط یک سال از ایشان پایینتر بودم. آیا میدانستید که من بعد از ایشان به رشته کامپیوتر رفتم و خیلی چیزهای دیگر که با بین ما دوتا شبیه بود. شاید بپرسید خوب به ما چه؟ اصلن چه اهمیتی دارد که وقت ما را میگیری. مگر مریضی یا نصفه شب به سرت زده که این چیزها را فریاد میکنی. اما دلیلش را بهتان میگویم. تا حالا فکر کرده اید که در طول
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

وقتی از دوریت شلخته می شوم

دسته‌ها
صحبت های خودمونی

تورو خدا اینو نخونین, آخه اگه بخونین من باید دیه تونا بدم!

انگشتامو خودمونیو خاکی کورمال کورمال رو صفحه کلید میکشمو هرچی نوشته بشه و هرچی تو ذهنتون رسم کنه با خودشه با خودمه با خودتونه با محیطه با صفحه خوانه با هر چیزیه که روی خوندنتون تاثیر میذاره. این قد خودمونی دس میکشم رو این کلیدا که تصویر رسم شدش تو ذهنتونم خودمونی بشه و البته با تاثیراتی که گفتم کیا میتونن رو کیفیت این تصویر بذارند. ی تصویر جالبو سردرگمو در عین حال معنی دار. ایمان هم منو نمیشناسه. حتما منم نمیشناسمش دیگه. چون اگه اون هم منو نشناسه یعنی اول من نشناختمش که بعد اون هم منو نمیشناسه هان؟ یعنی اگه اون هم منو میشناخت, حتما اول من