دستهها
سردرد
سر درد بدي همه وجودمو در مي نورده. درد سرم از وسط كلهم به پشت و گوشه سمت راستش ميخزه. ميره و ميره تا از يه لوله عصبي ولي نامرئي به سمت راست گردنم ميرسه. همون جا توقف ميكنه و دوباره سفرشو بالعكس به سمت بالا سمت سرم شروع ميكنه. ميره. مياد. ميره. مياد. مثل سرگشته هايي كه با خودشون درگيرند. اين يكي با من هم درگير شده. با سرم و با گردنم. يه تنه هر سه ما رو حريفه. به طرز ماهرانه اي از يكشنبه تا حالا پدرمو آورده جلوي چشمام. طوري كه ديگه چشمام از فرط درد هيچ جا رو نميبينه. حتي پدرم هم ديگه پيدا نيست.