سلام بر ساکنین و عابرین نازنین محله ی نابینایان. باز هم زمان یک برنامه ویژه محله فرا رسید و باز هم به دنبال تولید برنامه های جذاب و مفرح هستیم. شاید به حکم اینکه هر کسی کار خود را جذاب میپندارد، گمان کنید که ما میکوشیم تا با تمجید از عمل خود مبادرت به جذب هرچه بیشتر مخاطب نماییم. اما این بار به واقع خبری در راه و کاری در شرف انجام است که خالی از تعریف و تمجید نخواهد بود. چرا که این بار ما نیستیم که دست به ساختن برنامه میزنیم. توضیح بیشتر اینکه این بار حتی در داوری برنامه ها هم هیچ نقشی بر عهده
برچسب: متن
درود بچه ها. خوبید؟ خوشید؟ چه خبرا؟ چه حال؟ چه احوال؟ من یه مدتی نبودم و داشتم از سرمای زمستون, برف و بارون لذت میبردم و در کل که در اوج لذت و گشتو گذار بودم. و اما این سیاوش جان کیه؟ چه کاره هست؟ چه میکنه؟ اصن چرا باید ازش تشکر کنیم؟ ماجرا از اینجا شروع شد. بعد من تو اینجا ایشونو راهنمایی کردم. بعد هم ایشون با من مکاتباتی داشتند که با کسب اجازه از خودشون متن مکاتبات رو همینجا واسه شما میذارم تا هم از ایشون تقدیر و تشکری کرده باشم, و هم کارشون دیده بشه و فرهنگ سازی بشه تا بقیه هم ما رو ببینند
این روزها وقتی به زندگی فکر میکنم، وقتی به تو فکر میکنم، آرزو میکنم که کاش دنیا دنیای کودکیها بود. کاش من همون پسر بچه ی شیطون با دستانی اغلب خاکی بودم و تو هم همون دختر بچه ای که اغلب با دنیای کودکیها و قصه ها و عروسکها سرگرم بودی. اگر الآن هم مثل اون روزا بود، من و تو با هم نقشه ی بازی میریختیم. تو عروسکهاتو میآوردی و من میشدم بابای اونها و تو هم میشدی مامانشون. با پتو و بالش و ملافه برای خودمون خونه میساختیم و خوشحال از این که خونه داریم کودکانه ذوق میکردیم. تو برای عروسکهات مادری مهربان بودی و من پدری
دستهها
هوای باران!
آدم، هوای باران که به سرش بزند، فرقی نمیکند کجا باشد مشغول قدم زدن در خیابان، یا غرق در تنهایی خودش! هر کجای دنیا که باشد باید ببارد!… دیشب، هوای من بارانی بود مثل لحظه به لحظه ی تمام این سالها دلتنگت بودم و این بار دلم باران میخواست! میدانی؟ این روزها کمتر برایت میبارم و اگر هم بارانی باشد از هق هق و زار زدن خبری نیست فقط دلتنگی ام را زیر گوش باران زمزمه میکنم!… گوشه ای خلوت در لاک تنهایی ام فرو رفتم و… باران گرفت! حال خوشی بود، من، باران، و خیالت که پروانه ای شده بود و دور سرم میچرخید… چشمهایم را بستم، ناگهان…
کمی، به اندازه ی یک جرعه حرف، کنار دلتنگیهایم بنشین! بگذار تا با عطر حضورت به بهار فخر بفروشم و خورشید انعکاس خویش را از آینه ی چشمهای تو تماشا کند… مرا غرق کن در دریای بیکران مهربانیهایت و باز با نوازش دستها که… نه، 2 ساقه ی نیلوفرت جانی تازه ام ببخش! آه که چقدر دلتنگم برای شب گردی با تو زیر رقص نور ستارگان، چشمهایم را ببندم و تو ماه را برایم به ارمغان بیاوری تا فانوس راهم شود! دلم تنگ است برای حس عطر بهار نارنج و حرفهای در گوشی با تو! دلم برای موسیقی روح نواز صدایت و لمس تک تک کلمات لطیفت تنگ است،
دستهها
چای عشق پهلو!
دلم یک استکان چای در یک عصر پاییزی و کمی با تو بودن میخواهد… رو به رویم بنشینی، به چشمهایم خیره شوی و واژه واژه عشق در جانم بریزی… و من عشق و چای تعارفت کنم که بنوشی… چای عشق پهلو! میدانی؟ دل است دیگر! فقط میخواهد! حالی اش که نمیشود تو دیگر نیستی گهگاه به خاطرات جا مانده ات بند میکند و به یک مهمانی چای عصرانه دعوتش میکند… چای عشق پهلو! دل است دیگر، نمیفهمد که تو دیگر برنمیگردی هر روز بهانه ات را میگیرد و برایت بارانی میشود… دوستت دارمهایش را در گوش نسیم زمزمه میکند تا شاید در گذر از کوچه پس کوچه های شهر
به تو که می اندیشم زمستان از کوچه پس کوچه های شهر میگریزد و خورشید لبخند مهربانش را نثار آبی بی کران آسمان میکند… نام تو بهار است بر لبهایم که جاری میشود دهانم بوی گل میگیرد و شهر از عطر یاس لبریز میشود… حرف که میزنی قناریها روزه ی سکوت میگیرند… لبخندی بزن تا گلهای لاله و اطلسی شکوفا شوند تو که باشی بهار مهمان شهر میشود… همیشه بهار من! شراب نگاهت را جرعه جرعه به کامم بریز بگذار تا ابد مسحور این چشمهای شور انگیز بمانم شانه به شانه ام در خیابان قدم بزن تا جهان به من که همیشه بهاری چون تویی را کنار خود دارم
دلتنگم, مثل آن دخترک فال فروشی که شب فرا میرسد و تمام فال هایش روی دستش مانده کاش معجزه ای شود کاش در میان سکوت سنگین شب مسافری مسیرش به خلوت بی عبور این جاده بیفتد رشته ی افکار نگران دخترک را پاره کند و صدا بزند: دخترم؟ تمام فال هایت چند؟؟؟ -تمام فال هایم؟ -آری! تمامشان! -آقا! آقا! بقیه ی پولتان! و مسافر محو شود انگار اصلً مسافری نبوده! خدایا! برایم معجزه میکنی؟؟ خدایا با تو ام! فال میخری؟؟؟؟؟
دستهها
یه دل نوشته زیبا.
درود درود و درود نثار شما همه ی گوشکنیها. اینم یه دل نوشته تقدیم به همتون. اينكه تو نيايي يك سر داستان است و اينكه من تا كي منتظرت خواهم ماند داستانی ديگر. ميداني؛ من هميشه سخت دل مي كندم از هرچيزی از شكلاتهايم از مامان وقتي مرا ميگذاشت مدرسه از پارك وقتي موقع برگشتن مي شد حتي از خانه وقتي مي رفتم مسافرت اينبار من زياد منتظر نخواهم ماند! مثلا آنقدر كه ديگر هيچ وقت توي خيابان هايي كه با تو خاطره دارم راه نروم يا آن غذايي كه تو دوست داشتي را نتوانم بخورم يا بوي عطر آدم ها توي خيابان هوايي ام كند من درست به
دستهها
تو خواهی آمد
وقتی سایه ی سیاه شب روی اتاقم سنگینی میکند وقتی تمام اتاقم از نبودنت پر شده وقتی تمام چیزی که از تو برایم مانده یک مشت خاطره ی شیرین است وقتی خودت هم میدانی نبودنت عجیب کلافه ام کرده دیگر وقتش است وقتش است که به خاطراتمان پناه ببرم و اتاقم در مردادیترین گرما شبی بارانی را تجربه کند منت آسمان را نمیکشم ابر چشمهایم به اندازه ی کافی بهانه برای باریدن دارد سر روی شانه ی تنهایی ام میگذارم و میبارم آنقدر میبارم تا خدا هم دلش برایم بسوزد و صبح که بیدار شدم ببینم قاصدکی برایم پیغام آورده: در یک غروب سرد پاییزی از همان غروبهایی که
دستهها
یک نفر باید باشد
همیشه یک نفر باید باشد که تو آنقدر دوستش داشته باشی که ترس از دست دادنش یک روز خواب شبهایت را پریشان کند یک نفر که وادارت کند ساعتها گوشه ای بنشینی و برای نوشتن یک شعر، متن، و یا حتی جمله ای زیبا برایش تمام واژه های هستی را زیر و رو کنی یک نفر باید باشد که تمام آدمهای اطرافت تنها واسطه ای باشند برای پرسیدن حالش یک نفر که بدون او حتی نفسهایت بند بیاید آنوقت باران که میبارد جهان برایت زیباتر میشود دوست داری بدون چتر زیر باران بروی و شاعر شوی دیگر خودت هم حالت را نمیفهمی فقط میدانی یک نفر را داری که
دستهها
آرام عاشقت هستم
چقدر دور شدی از من آنقدر که دیگر به خوابم هم نمی آیی آنقدر که دیگر مدتهاست غزلی برایت ننوشته ام غزلی عاشقانه با شاه بیت چشمهایت و مقطع آغوشت… دیگر شبها به شوق دیدن خوابت چشمهایم را نمیبندم و تمام روزم را به تو فکر نمیکنم دیگر هر شبم شب یلدا نیست… من آرام شده ام… اما هنوز عاشقت هستم… دیگر از تب و تاب آن روزها خبری نیست من آرام عاشقت هستم خیالت را یک گوشه ی امن میان حریر نازک احساسم پنهان کردم تا دست هیچکس به آن نرسد… تو دیگر مال خودم شدی تنها برای من حتی اگر دیگر کنارم نباشی… امید زندگی ام!!! دیگر
دستهها
میگرن
ببین داش، اگه اومدی اینجا گیر میر بدی! باس بهت بگم که خوش گلدی. آره جونم فک کنم یه چیز میزایی در خصوص آزادی بیان به گوشت نسبتاً مبارکت خورده باشه. آزادی بیانی که رکن حیاتی حیاط منزل وحش خوانندش، و با زور تیپا از ذهن و زبان اهل روشنگری رانندش. شکلک تهوع. آخ واقعاً شرمنده آق داداش، فرک کنم خط روی خط شد یه لحظه مرگ خودت!. جونه تو ما رو چه به این غلط ملطا، رد کن بیاد اون قلیون یه کام دو کام ریه خیالاتمونو خالی از آهو اوه کنیم. آخه آدم عاقل سری رو که درد نمیکنه رو نمیمالن خب، میمالن؟ نه نمیمالن تو کی
سلام دوستان عزیز. امیدوارم حالتان خوب باشد. از آنجایی که بیشتر اوقات دچار درد مفاصل هستم, مثل الآن که دچار درد آرنج و گردنم, زیاد نمیتوانم تایپ کنم. ولی من هم مانند جناب مصدق گرامی و دیگر دوستان خواستم حسن نیتم را ثابت کنم. خب, نکاتی که بیان میشود خیلی ساده و ابتدایی است, من برای آنان که تازه کار هستند بیان میکنم. هنگامی که صفحهخوان شما کاراکتری را بیان میکند یعنی مکان نما بین آن کاراکتر و کاراکتر قبلی است. برای مثال شما میخواهید در Word کلمه کتاب را تایپ کنید, به جای کتاب نوشته میشود , کباب! خب در این صورت با Home بیائید اول کلمه, بعد
با سلام خدمت همگی شما هم محله ایهای عزیز. با توجه به محدودیت ما نابینایان فارسی زبان در مطالعه فایلها و کتب pdf مدتی هست که سعی بر این دارم تا به تهیه و تولید کتب الکترونیکی با فرمت html یا exe بپردازم. اما تا کنون زیاد موفق نبودم. تا این که امروز نرم افزاری رو همراه با آموزشش در اینترنت یافتم اما زیاد نتونستم ازش نکته به درد بخوری برداشت کنم. لذا بهتر دیدم تا در محله مطرح کنم شاید شما دوستان عزیز به شکلی این مساله رو حلش کنید. بخصوص آقای محمد میرقاسمی که دست توانمندی در تهیه آموزش برای نابینایان دارند و دوستان دیگری که مانند
سلام بر گوشکنیهای فرهیخته. دوستان یه خبر خیلی خوب براتون آوردم: محققان موسسه فناوری ماساچوست (MIT) نمونه اولیه ابزاری مجهز به دوربین ساخته اند که بر روی انگشت قرار گرفته و برای کمک به کاربران دارای نقص بینایی، متون نوشتاری را به صوت تبدیل میکند. به گزارش سرویس فناوری ایسنا، این ابزار بازخوردی شنیداری یا لمسی ارائه میدهد که دست کاربر را در طول خطوط متن هدایت کرده و سیستم، صوت متناظر با متن را به صورت بلادرنگ تولید میکند. در واقع، همچنین نرم افزار به کاررفته در این ابزار حروف را تشخیص داده و واژگان را به صوت تبدیل میکند. این ابزار در حال حاضر با استفاده از
سلااااااااام به دوستای خوب هم محله ایم. خووووبین؟ دیگه خسته شدید اون قدر پست گذاشتم و نرم افزار اندرویدی دادم بهتون. خلاصه ببخشید دیگه. من جا داره از دوستانی که باعث دلگرمی من میشن تشکر کنم. واقعا ممنونم. دو تا کتاب قبلی کلیله و دمنه، مثنوی مولوی رو که در اختیارتون قرار دادم به زبان ساده ترجمه شده بود. به زبان امروزی. ولی طبق قولی که به دوستان داده بودم، این کتابها رو با متن اصلی و دست نخورده سازگاری کامل با تاک بک به صورت پوشه فشرده در اختیارتون میذارم.. شما میتونید این دو کتاب رو از اینجا دانلود کنید. خدا قوت.