خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

یادداشت 14 اسفند 92 خورشیدی

سلام. بچه ها خیلی ها از من میپرسید که چرا نظرم منتشر نشده یا چرا نوشته ام منتشر نشده و خیلیها هم اصلا تماسی برقرار نمیکنید که علت پخش نشدن نظرتون رو بپرسید. خوب اینها معمولا دلیل داره و نه که فکر کنید من قرصهام رو نمیشورم یا با پوسته میخورم. نه. اتفاقا من جدیدا خیلی حواسم هست که اینطور نشه ولی مثلا شما که با اسامی ناشناس مثل فندق و پسته و ناشناس و چمیدونم اسمهای عجیبتری مثل اعداد 2448 عضو سایت میشید و پست میگذارید یا نظر میدید آیا چطور انتظار دارید من مطالبتون رو منتشر کنم در حالی که هیچ مسئولیتی متوجه شما نیست و متوجه
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

امشب حس جالبی نیست

کاش میشد همه چیز و همه کس دوباره مثل قدیم تر ها میشدند! کاش تو باز بودی و میشد با تو بود. کاش من بچه بودم و محبت های همه به من دوباره برای یک بار دیگر هم که شده جنس واقعیت میشدند! در طول تمام سالهایی که با یک عالمه سختی بزرگ شدم و کودکیم از من ربوده شد، خیلی از دنیا و دنیایی ها خسته شدم. چطور بتوانم تحمل کنم جامعه ای را که قد سر انگشت به من توجه ندارد و تنها از سر انگشت برای اشاره به من به عنوان نابینایی قابل ترحم استفاده میکند. چطور گله نکنم و دم نزنم وقتی بهترین دوست های
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

خوشحالم که تو امروز یازده سالت شد!

خوشحالم که تو امروز، امشب، یازده سالت شد. یک سال به بزرگ شدنت نزدیکتر و یک سال از معصومیتت دورتر شدی. طوری نیست. همین که هستی، همین که در زندگی جریان داری و پیشرفتت روز به روز مایه ی افتخار خودت، مایه ی افتخار من و شاید مایه ی افتخار دیگرانی میشود کافیست. همین که با وجود محرومیتت از درک مفهومی به نام پدر، باز به سمت سعود در حرکتی، همین که بدانم دستهای کوچکت از همین حالا به دنبال کوچک کردن مشکلات بزرگند برایم بس است. همین که بوی عطر تازه خریده شده ات را از پس گردنت و از دور گوشهای همیشه خواستنیت میشنوم برای من بس
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

خدایا این خوشی را از من در خانه ی ریاضیات نگیر!

سلام. بگذارید با اینکه یک روز از ماجرا میگذرد ولی کمی از خوشحالی های دیروزم بنویسم: من یک نابینا هستم، یعنی کسی هستم که نمیتوانم از زیبایی های دنیا لذت ببرم ولی میتوانم از لذتهای غیر دیداری که وجود دارد بهترین بهره ها را ببرم. اصلا خیلی کار بی هوده ای است اگر بخواهم سر کارهایی که نمیتوانم بکنم و سر چیزهایی که نمیتوانم ببینم هی خودم را بخورم و هی در گوش همه فرو کنم که من نابینا هستم و این، آن و آن یکی مشکل را دارم. خوب تا حدی گفتن این مشکلات، باعث میشود مردم نیز در ارتباطشان با ما یک چیزهایی را رعایت کنند ولی
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

من از زندگیم لذت میبرم چون هستم!

همیشه نمیشود از غمهایی که مثل آوار سرت خراب میشوند بنویسی. گاهی وقتها باید از خوش هایی که به تو میگذرند هم بنویسی. باید اگر ازبدی ها و ناراحتی ها و آشفتگی ها مینویسی، از لذت ها و کیف ها و عشق ها و حال ها نیز بنویسی. من نیز مینویسم. از چند روز پیشم که با وجود موبایل خاموشم، با وجود درسهای زیادم، با وجود اینکه به عنوان یک دانشجوی کارمند، بد جور پر مشغله شده ام ولی گردش و تفریح و عشق و حال با دوستانم را هنوز از یاد نبرده ام. هنوز یادم هست چطور میتوانی دستت را در دست دوستت حلقه کنی و در خیابان
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

دانلود آموزش ساخت آژیر ویژه ی نابینایان و کمی گپ و گفت

درود به همگی. خوب. اولش بگم که بالاخره بازم من فرصت کردم ی کمی با شما گپ بزنم اون هم از نوع صوتی. در ادامه تونستم یک آموزش درست و حسابی که توی قوطی هیچ عطاری پیدا نمیشه هم واسه شما بضبطم یعنی ضبط کنم. اولش گفتم فقط توی این پادکست باهم حرف بزنیم. بعدش گفتم که اصلا فقط بذار ی آموزش ضبط کنم. بعد به این نتیجه رسیدم که هم آموزش ضبط میکنم، هم حرف میزنیم. چطوره؟ خوبه؟ جالب اینجاست که من در ابتدای پادکست کلی مث وروره جادو حرفیدم، بعد آموزش دادم، بعد هم که آموزشم تمام شده و خداحافظی کردم، بازم بعد از خداحافظی حرف زدم.
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

دهم آذر 92 خورشیدی خود را چگونه گذراندید؟

والا. اولش که باید مثل این کلیشه ای هایی که خودمان هم دیر زمانیست از اهالی آن شده ایم، سلام کنیم. بله. همیشه از قدیم و ندیم می گفته اند که سلام، چیز خوبی است و سلامتی میآورد. البته حرف، حرف میآورد و مثلا ما نمیدانیم که این ندیم چیست و آن که گفته اند سلام چیز خوبیست یعنی دقیقا چه چیز خوبیست؟ چیز خوب یعنی چه؟ یعنی پوشیدنی خوب؟ نوشیدنی خوب؟ گوشیدنی خوب؟ به هر حال، بحث، بر سر دهم آذرماه ماست. شاید هم دوق. شاید هم لبنیاتی مفید تر مثلا خامه که نه ولی سرشیر. در کل برای صبحانه، چیز های خوبی هستند این لبنیات، مخصوصا سرشیر.
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

این دفعه ترس را می ترسانم و از تو می نویسم

چه قدر به همه دروغ بگویم که نه، که نیستی، که من سختم، که عاشق نمیشوم و چه قدر هزار تا که ی دیگر جفت و جور کنم و تحویل این جماعت بدهم؟ چه قدر سایتم را محله ام را عمومی فرض کنم و از ترس اینکه بچه های کوچک در آن جست و خیز میکنند از تو ننویسم؟ چه قدر تحمل کنم و چه فایده ای دارد که من دوست داشتنم را ابراز نکنم؟ من می گویم و می نویسم. من میخواهمت، من می نویسمت، هر وقت از این دنیا خیلی خسته می شوم، هر وقت به یاد می آورم کسی مرا به خاطر خودم نمی خواهد، هر
دسته‌ها
شعر و دکلمه

این هم یک شعر از خودم

سلام. یکی از بچه ها میگفت متن هایی که مینویسی جای کار داره و بد نیست. پیشنهاد کرد بزنم توی خط شعر و ترانه که منم یک چیزی دیشب به کلهم زد نوشتمش. البته نمیدونم چی از آب درآمده باشد. خودم که اصولا نارسیسیستم و از شعرم خوشم اومد. شعر را نباید بگی، باید خودش بییاد: نیستی، باز، از این فاصله ها بیزارم، توی سایتم، توی اسکایپ، چه بد بیکارم. لختیت، آه، به نام دل من بود فقط، حال، هر ثانیه در حصرت یک دیدارم. گرم بودی و ز گرمای تنت میمردم، حال، گرمم، ولی افسوس، چه بد تبدارم. مال من نیستی و نیستم از جنس تنت، وزن تو
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

دانلود پادکست صوتی دوی آبان 92 خورشیدی یک آش شله قلمکار دیگر از من

سلام. چطورید گوشکنیهای عزیز. من هر وقت وقت داشته باشم، مثل امشب فایلهای صوتی و آموزشی و تفریحی واسه شما ضبط میکنم. میریم که داشته باشیم یکی دیگه از آشهای شله قلمکار مجتبی را. امیدوارم لذت ببرید و کیف کنید. پیشنهاد میکنم از دستش ندید و حتما دانلودش کنید. در این پادکست صوتی: با شما گپ میزنم. با دانش آموز ها هم یک حرف کوچکولو دارم. با هم میخندیم. به آهنگی که من خودم خوندم و شعرش هم از خودمه گوش میدیم. یک آموزش جالب را تجربه میکنیم که یک ترفند جالب برای جستجو در ایمیل است. راجع به بهتر شدن محله صحبت میکنیم. به آهنگ های غربی و
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

از قصابی تا بدشانسی: چرا از او جدا نشویم؟

سلام. امروز واقعا تجربه ی خیلی خیلی ترسناکی را از سر گذراندم. خوب، اولش قرار شد بروم قصابی، یک قلم پای گاو یا گوسفند سفارش بدهم که رفتم و تحریک شدم دیدم جناب صالحی کارت خوان داره، منم بیست تومان گوشت نازک پشت مازو، از آن گوشتهای چرب و نمر و خوشمزه خریدم آوردم گذاشتم توی یخدان یخچالم. البته فکر نکنم این گوشت به من وصال بدهد چرا که من فقط امروز را مهمان منزل خودمان هستم و از فردا دوباره به خوابگاه میروم و احتمالا خانواده ی گرامی، گوشت نازنینی که خریدم را، گوشت خوشمزه را، گوشت نازک پشت مازو را بزنند به بدن که خوب البته نوش
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

دیدار با افسانه ای ها به قیمت یک تاکسی موتوری نبریده!

آره عزیزم، شما خودت، بله بله، شما دوست گرامی به من بگو ببینم کرایه تاکسی موتوری چند؟ دقیقا چند؟ گفتند بنزین لیتری هفتصد، نگفتند هفتصد دلار، گفتند هفتصد تومان که خمس یک دلار هم نمیشه. حالا شما در نظر بگیر من شب شده، به شدت خوابم هم مییاد، وسط اتوبان از مینیبوس پیاده شدم، الان من سیمینم. البته سیمین خودتی من اون یکی سیمینم. یعنی مجتبی ولی مکانم خوب سیمین. حالا اگر بخواهی دربستی از سیمین بری دروازه شیراز، تاکسی پنج تومان میگیره. اگرم بخواهی خطی بری، اتوبوس سیصد و تاکسی هزار میگیره. توی همین هیری ویری های حساب و کتاب باشید و منو در نظر بگیرید که مث
دسته‌ها
کامپیوتر

آموزش کلیدهای چند سطحی جاز برای نابینایان JAWS Layered keys for blind end users

مسخره کردم خودم رو و همه دوستانم رو و همه ی ارزش هام رو. اعصابم به هم ریخته. صبح و شب ندارم. همش کلاس, همش توی راه رفت و برگشت ورنامخواست اصفهان و بالعکس توی تاکسی ها و قاتی دود مینیبوس ها کوفته شدن و درد سر و ترجمه و تالیف و تدریس و شغل و کار و کوفتگی و تابستون و عرق و تشنگی و گرما و محرومیت از عشق و حال و همش یک هدف بی هدف! سرگردون و دیوونه اینجا مینویسم مث کسایی که هیچی هیچی حالیشون نیست و خوابشون مییاد. مث کسایی که دوس دارند کلید های چند سطحی جاز را واسه شما بنویسند: کلیدهای
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

درد سر های تدریس, شما بخونید مث من نشید! بوم بوم.

خوب سلام گوشکنی های توپ و تانک. گوف گوف حالا من شما را به جنگ افزار جنگی تشبیه کردم جوگیر نشین! گوف گوف! منفجر نشینا! بوم بوم! ی چیزی که ذهنمو مشغول کرده این دسته بندیهای سایته که باید درست بشه. یعنی خوب دسته بندی شاید دست داشته باشه ولی پا نداره که خودش راه بیفته درست بشه باید یکی مثل من باشه درستش کنه که نیست. یعنی اصلا مشکل اینه که اتفاقا برعکس, یکی نباید مثل من باشه که هست چون وقتی یکی مثل من باشه نتیجهش میشه همین که این کارها زمین میمونه. واقعا با این شلوغی سرم نمیدونم چیکار کنم. اینقدر کلاس خصوصی و عمومی گرفتم
دسته‌ها
ویژه نابینایان

یک نابینا نباید تنها بماند

خیلی وقتیست دوست داشتم یک چنین مطلبی بنویسم و خیلی مایلم نوشتن این سری مطالب را ادامه بدهم چون پستهایی از این دست است که ما را مستقل تر میکند و از بند وابستگی و افسردگی بیرون میکشد. نمیدانم چند نفر از شما که این نوشته را میخوانید نابینای کامل هستید و چند نفر بینا یا کم بینا ولی این را می دانم که شما نابینایان دو دسته میشوید: یک دسته از دیگران کمک میگیرید, یک دسته خیر. شما بینا ها و کم بینا ها هم دو دسته می شوید: یک دسته به نابینایان کمک میکنید و یک دسته خیر. همه اینها وقتی به ذهنم رسید که امشب به
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

تو آنقدر خوبی که

تو آنقدر خوبی که به خاطرت زیر سوال میروم,؟ همانجا ویزای اقامت میگیرم, می مانم و لذت میبرم از داشتنت! ساده و صمیمی دست میکشی روی تمام زندگیم و من را غرق لذت شنا در رودخانه آرام دست هات میکنی! دست هایی پر از خوبی, پر از خوشی, پر از بی آلایشی محض, پر از یک دوست داشتن واقعی که نسیب همه کس نمیکنیش! حسی که قطره قطره از دست هات در کام عطش زده باور شکاکم میچکانی, معجونی از حس های متفاوت است که در عین ناباوری با هارمونی عجیبی عجین شده اند: حس بودن در بهشت واقعی, حس ترس از دست دادنت, حس پوچی دنیا در برابر
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

انتخاب عنوان این پست با شما!

من خوابم مییاد, از اون خوابم مییاد های واقعی که در اثر استعمال بیش از حد پیتزا ایجاد میشه و چنگ میندازه به همه وجودت تا بخوردت! من دیوونه ام, یک دیوونه به تمام معنا آنارشیست و اینجور حرفها. من یک پیتزا خور کاملا بی ظرفیتم که امشب بعد از استعمال چند تا تیکه پیتزای کیکی از نوع گوشت راسته دارم ضعف میرم و شکمم باااد کرده و یک مخدری توی بدنم تولید شده که داره از سر و کول احساساتم بالا میره و منو مجبور میکنه که بنویسم که بگم که بخندم که خوابم بییاد که دیوونه باشم و مسخرگی کنم و مسخره بازی در بییارم و حواسم
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

ماجرای من و نونوایی رفتنم

خو بابام سنش رفته بالا, نمیتونه هر روز نون بگیره که! یک روز ده پانزده تا نون باید جمع بشه و ما هم که فیریزر درست و حسابی ای نداریم, مجبوریم این نونها را انبار کنیم توی جانونی و بعدش به ترتیب نونها را بخوریم. بعد از یکی دو روز میبینی نونهای واقعا خشک و لاستیک شکلی توی جانونی هست که نمیتونی بجویش و از بادکنک هم بدتره. خوب من دیدم اینطوری که نمیشه آخه! گفتم چه ابتکاری بزنم دیدم دوتا راه بیشتر نداریم, یا باید ی فیریزر بخریم که از شر نونهای کهنه راحت بشیم یا هم که باید هر روز بیشتر از سه چهار تا نون نگیریم.
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

صورتتو سفت بچسب!

از وقتی دیگه نیستی, خیلی خوشحالم. یک خوشحالی سراپا دلشوره. چیزی که بیشتر از همه چی خوشحالم میکنه اینه که دیگه نیستی که با صدات گوش هام را خط خطی کنی. چند ماهی میشه که دارم با غلطگیرهای مختلفی با مارکهای مرغوب و غیر مرغوب روی گوشهام کار میکنم تا رد صدات پاک بشه. دیگه خش نمی اندازی روی افکارم. چه قدر بی تفاوتی نسبت به تو لذت بخشه و چه قدر نوشتن از این بی تفاوتی منو آرومم میکنه. چه قدر دوست دارم هی مث این کمبودی ها به همه بگم که همه دنیا بدونن من دیگه نسبت به تو بی تفاوت شدم. چه قدر نبودن توی جشن
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

گزارش عملکرد شرکت پکتوس در نصب یک چاپگر و گفته هایی از گذشته من و موج نور

چند روز پیش, مایل بودم به عنوان ناظر و فراگیرنده در جلسه افتتاحیه چاپگر خط نابینایی, در یکی از آموزشگاه های نابینایان استان اصفهان, حاضر باشم. از پیش با خودم در این فکر و خیال بودم که واقعا این چاپگر های جدید به اسم بریل باکس, چه خصوصیت برتری نسبت به چاپگر های قدیم میتوانند داشته باشند و آیا واقعا نصب این چاپگر ها چه به صورت سخت افزاری و چه نرم افزاری آیا آنچنان پیچیده است که شرکت پکتوس که خود این چاپگر ها را برای اداره استثنایی خریداری کرده, باید نماینده ای بفرستد که چاپگر ها را نصب کند؟ حتی بعد از اینکه تحقیقاتم را راجع به