دسته‌ها
اجتماعی صحبت های خودمونی طنز

توالت مطبخ نما

کاربر محترم! این صرفا یک مطلب طنز با عنوانی مشخص است که اگر آن را میخوانید، مسئولیت عواقبش را پیشتر پذیرفته اید. پس اگر دلتان نمیخواهد نخوانید!   راستش پستی که قصد زدن و کشتنش را دارم، اصلا فیتِ محله و اهداف محله است. اولا من در این پست به شما آموزش می‌دهم چطور کوچک‌ترین مشکلات خصوصی خودتان را به محله بیاورید و مابقی موجودات ساکن این محله را هم درگیر آن‌ها بکنید. تفریح هم هست چون با شناخت عمیق و دقیقی که از خودم و آحاد شما دوستان دارم می‌دانم مطالعه مشکلات و مصیبت‌های دیگران برایم و برایتان تفریح محض است. استقلال هم دارد چون باعث می‌شود من
دسته‌ها
اجتماعی خاطره صحبت های خودمونی

اه. چرا دوباره تابستون داره میره؟

سرماخوردگی و در مجموع بیماری، میتونه بیشترین تأثیر منفی رو روی مود من بذاره. الان سرماخورده‌ام. یک هفته میشه که این شکلیم و اصلا راضی نیستم. خواستم یه یادداشت باحال بنویسم ولی سرماخوردگی، مسیر یادداشتمو اینطوری تغییر داد: اگرچه توی دنیای فیزیکی خیلی آدم بگو بخند و شادی هستم، ولی برعکس، توی دنیای مجازی، کمتر این شلکیم. تلفنی هم فقط با کسایی می‌جوشم که حال کنم. کسایی که چند نفری بیشتر نیستند. مجرد بودن اگرچه که معایبی داره، ولی مزایای خیلی خوبی هم باهاشه که به مجرد موندنم می‌ارزه. نمیخوام الان بحث راه بندازم. فقط میخوام از خودم بنویسم. همین. کاری ندارم کودوم فلسفه برای چه کسی جواب میده
دسته‌ها
اجتماعی اخبار اطلاع رسانی حقوقی خاطره داستان و حکایت روانشناسی صحبت های خودمونی گزارش

واقعیت تلخ از درددل یک دوست, قسمت دوم, دوستان بخوانید و راهنمایی کنید

سلام و عرض ادب خدمت همه هم محله ای های عزیز امیدوارم همیشه خوب , شاد , سربلند و پیروز باشید ببخشید قسمت دوم ماجرای دوستم شهاب رو اینقدر دیر گذاشتم. هم خودم درگیر بودم و هم می خواستم از فضای او کمی دور شوم تا با واقع بینی بهتری بتونم بقیش رو بنویسم و تحت احساسات دچار اشتباه نشوم و خدایی نکرده موجب قضاوت اشتباه دیگران شود. حالا ادامه ماجرا : نمی گویم طلاق ضربه ای به من نزد. چرا خیلی ناراحت بودم ولی مثل کسانی که افسرده بشوند و گوشه ای کز کنند و چه کنم چه کنم راه بیندازند نبودم. از نظر مالی خیلی ضربه خوردم.
دسته‌ها
خاطره

چند خاطره به یاد ماندنی از منو جوجه و مسابقه دو و شهید محبی

سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااامممممممممممممممممممم خدمت دوستان گووووووووووووووووووووووووووووووووش کنی خودم امروز اومدم خدمتتون با چند تا خاطره ی خوب دوستان تو مدرسه ی شهید محبی بودم زنگ تفریح بود رفتم تبقه ی بالا داشتم از پله ها با سرعت پایین می اومدم که با سر رفتم تو آقای لواسانی سریع دستشو آورد تا منو بگیره که از زیر دستش در رفتم از پله ها داشتم بدو بدو پایین میرفتم هر چی صدا میزد وایسا فایده نداشت رفتم داخل حیاط گفتم آخیش شانس آوردم که گیر نیفتادم… بعد دوستان یه روز تو کوچه با پسر امم داشتم بدو بدو میکردم که ناگهان با مادر همسایه تسادف کردم هدود 80 سالش بود خوردم بهش افتاد