خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

یادداشت 23 اردیبهشت 92 خورشیدی

خوب امشب بدون توجه به اینکه آیا چند نفر این را میخوانند مقداری درونیاتم را اینجا تراوش میکنم شاید تا حدی آرام گیرم و از کلنجار رفتن با خودم راحت بشوم و خوابم بگیرد مرا آن چنان که صیاد شکارش را. جای شما خالی بعد از ظهر با یکی از دوستان گل، سینما بودیم و ملکه را دیدیم که دوستم میگفت قشنگ بود ولی من می گویم بدک نبود. به شدت انسان قات و پاتی هستم و هنوز که هنوز است، نمیدانم دقیقا هدفم از زندگی چیست، از چه خوشم می آید و از چه نه. این ملکه هم همین طور، نمیدانم دوستش داشتم یا نه. ملکه، سعی داشت
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

چه عصایی واسه ی نابینا خوبه؟

سه شنبه گذشته بعد از کلاس, داشتیم با دوست هام حرف میزدیم که ییهو یکی از دوستام پرسید عصام چجوری کار میکنه, منم گفتم اینطوری میله هایی که توی هم رفته با یک کش به هم وصلند و از توی هم دیگه آروم میکشی بیرون و رو هم دیگه تاشون میکنی. در حین سخنرانی بودم که دیدم دوستم گفت که عصات به سه نقطه رفت! اعصابم ریخت به هم, گفتم یعنی چی کارش کردی! گفت هیچی به خدا اصن من نبودم فلانی بود و محکم از هم آوردش بیرون و کشش این طور شد که میبینی. بعله, کشش در رفته بود عصای مظلومم و منم گویی فلج شدم و
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

حیف!

حیف, باران که می بارد, عیار اشک هات را پایین می آورد. حیف, باران که می بارد, شوری اشک هات را می شوید. حیف, باران که می بارد, اشک هات ناخالص می شوند. من باران می خواهم ولی از جنس خودت, که شور باشد, با عیار بیستو چهار! حیف, باران که می بارد, در آغوشمی ولی کم! حیف, باران بوسه هات در آغوشم که می بارد, همه من و تو را در قالب جنسی می نگرند. حیف, باران که می بارد, راهم گم تر می شود. حیف, باران با این همه خوبی, برای ما بد می شود. حیف, باران که می بارد, حرف هات کم تر با من حرف
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

چند خط در میان غزل

دسته‌ها
صحبت های خودمونی

این مردان نازنین غمگین

این نوشته رو از وبلاگ خانم الهام برداشتم،به نظرم خیلی جالبه و از یک خانم بعید ! یک وقت هایی فکر میکنم مرد بودن چقدر می تواند غمگین باشد. هیچ کس از دنیای مردانه نمی گوید. هیچ کس از حقوق مردان دفاع نمیکند. هیچ انجمنی با پسوند «… مردان» خاص نمیشود. مرد ها نمادی مثل رنگ صورتی ندارند. این روزها همه یک بلند گو دست گرفته اند و از حقوق و دردها و دنیای زنان می گویند. در حالی که حق و درد و دنیای هر زنی یکی از همین مردها است. یکی از همین مردهایی که دوستمان دارند. وقتی میخواهند حرف خاصی بزنند هول می شوند. حتی همان
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

بدشانسی از نوع نابیناییش واسه یه دانشجو

بدبختی بدتر از این هم میشه که بدشانسی مث بختک بیفته روی خودت و شایدم روی زندگیت و بلند هم نشه. خوب خیلی بده دیگه. من همیشه به استقلال, فکر میکنم. البته پولشو بازیکناش میگیرند و برای من نه آب داره نه نون پس به اون استقلال, فکر میکنم. اون که آب و نون که چه عرض کنم پول و مول هم واسه ما توش هست. امروز داشتم به استقلال, فکر میکردم که دیدم اتوبوس داره باهام بد قلقی میکنه و چشتون روز بد نبینه دیدم بر خلاف انتظار منی که دارم زیر بدشانسی له میشم منو یه جایی پیاده کرد که نه آب بود و نه آبادانی و
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

غمنامه بیست فروردین

این نوشته که چند دقه پیش پست کردم از نظر خودم اون قدر که میخواستم قشنگ نشد. دوست داشتم بهتر از این میشد. ظهر خیلی ترکیب و ساختار خوشگلی با کلمات بهتری از این متن به ذهنم خورد و حتی یک قزل گفتم ولی چون جایی نداشتم بنویسمش پرید. دلم گرفته، خیلی هم گرفته. نمیدونم چم شده. دوباره همون حس رخت شستن توی دلم که خوانندگان همیشگی نوشته های من میدونید دقیقا منظورم چیه. تا حالا شده به هر چیز فکر میکنید دقیقا نقطه منفی و نشدنی موضوع جلوی شما خودنمایی کنه؟ تا حالا شده هر کاری میخوایید بکنید قسمت نشدنی کار جلوی شما قد الم کنه؟ تا حالا
دسته‌ها
اخبار و اطلاعیه

یکشنبه 15 بهمن از مجتبی چه خبر؟ نیستی انگار!

دسته‌ها
صحبت های خودمونی

دیگه شورشا در آوردم ولی سومین جشن تولدم در سال جاری

خیلی قشنگه آهنگ آن دد از هالیوود بندی که من دوست دارم. یازده یا دوازده بهمن. چه فرقی میکنه. به هر حال تولد منه. جشن تولد من. سومین جشن تولد من ولی نه توسط سومین گروه از رفیقام. اولین گروه از رفیقام سومین جشن تولد منو واسم گرفتن واسم. یازده یا دوازده بهمن. چه فرقی میکنه. مهم اینه که جشن تولد منه. بوی دود سیگار. حس گیجی الکل. نگهبان های مهربون. آی دونت گیو ای فاک ویت یو. نه. به خدا از اون متن های سردرگم و بی معنی نیست. دو بسته شکلات یکی درآژه و یکی مینیلو یا نمیدونم چی کادوی تولد گرفتم. یک بسته فانتزی قهوه فرانسه
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

دیروز تا حالا بر من چه گذشت؟

سلاااام. اولش اینترنتم داره ته میکشه. سه تا اکانت چهارده ساعته تمام کردم و بازم کافیم نیست. نمیدونم این چه محدودیتیه که ساعتیش کردند اینترنت را. آخه یا حجمی یا ساعتی. تکلیف ما از نظر من هنوزم روشن نیست. دکتر توکلی هم طی نامه ای که به مرکز محاسبات زده بودند نشد توافق درخور ما رو از اون مرکز جلب کنند. خوب. بگذریم. به هر حال من دیروز که سه شنبه باشه یعنی 26 دی رفتم آموزشگاه نابینایان سامانی و بعد از معطلی به علت مشغله مدیر، یه دستی سر و گوش یکی از کامپیوتر ها کشیدم که به نظر میرسید چیزیش نباشه. بعدش یه ناهار با دوق یخ
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

امروز به گمانم نیستم.

سلام هم محلی ها. مدیر آموزشگاه نابینایان شهید احمد سامانی آقای حسین جباری تماس گرفت که فردا واسه پاره ای از تعمیرات رایانه ای برم اونجا. دیر وقته شایدم دیروز زنگ زده. آره. سه شنبه زنگیدند. به هر حال که من CD ویندوز ندارم و فک کنم غلط نکنم باید یکی بخرم یا از یه جا بگیرم. همهش سیدی منظورم CD هست که پارسآوای دور زده شده اشتباه میخونه. همون. اونو هی گم میکنم. به من میگن ویندوز گم کن نه برگ چغندر! بعد از تعمیر رایانه باید بیام سفت امتحانامو شلشلکی بخونم. شما کاری ندارید. چیزی نمیخوایید از آموزشگاه واسهتون بیارم؟ تافلی قلمی چیزی! راستی هی میترسم سایتم
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

شما میگید چیکار کنم؟

اولین نمره بیست ترم پنج را از امتحان سنجش گرفتم ولی اگه استاد درس متون مطبوعاتی پروژه منو جواب نده این یکیو صفر میشم.
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

محرک های دروغین پارسآوا امتحاناتم خونه جدیدمون ام اس گسترش محله نابینایان

سلام. سلامی به این گیجی ویجی رفتن من برای پیدا کردن گوشیم. آخه فکر کردم یه پیامک واسم اومده که دیدم نیومده بود. خیلی وقت پیش بود که یه مطلبی راجع به محرک های غیر واقعی توی اینترنت میخوندم. مثلا وقت هایی که گوشیتون توی جیب تون یا به کمربند تون هست و فکر میکنید داره ویبره میزنه. بعد که درش میارید میبینید خبری نیست. یا مثلا شنیدن یه صدای اشتباهی. دقت که بکنید میبینید این اتفاق ها بیشتر مواقعی که منتظر کسی یا چیزی هستید میفته. مثلا من خودم هر وقت توی مینیبوس از زرینشهر به اصفهان یا بالعکس میشینم و میخوام دو دقیقه کپه مرگما بذارم هی
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

2 دی 91

به لفت و لیس های پمپ بنزینی از ما ها و ماشین های دیگه قسم که امشب حالم خیلی خوبه. راننده میپرسه کجا ببرمت؟ رفیقش میگه هرجا. منم منتظرم. هر وخ هر طور شد ماهم هستیم. پایه ایم تا صبح. تا شب ولی نه تا صبح بعدی که میسنجنمون. دربدری و مسخره بازی و گشت و گردش و امیدواری به زندگی بدجور منو تو بغل گرفته. داره فشارم میده. خوشبختی دوستم داره. اگر نداشت همچین که وحشیانه میزنه رو ترمز من با لبتاپ با کله رفته بودیم تو شیشه. بچه ها مثل من روزای تعطیل بزنید بیرون. حال کنید با رفیق. بی رفیق. امروز و این روزا حال خوشی
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

وقتی نمیتونی سرگذشتم را تا آخرش بخونی چرا میخونی؟

سلام دوستان. این سرگذشت غیر واقعی من است: دیوونه وار با یک مشت حرف های کلیشه ای اومدم سراغتون دوستای خوبم. باورتون نمیشه حتی توی چه حسی دارم این رو مینویسم. هیچ تلاشی برای قشنگ شدن این نوشته ندارم. فقط و فقط میخوام بفهمید و بدونید که من چه احساسی دارم. خری. خر. خریت. دیوونگی، جنون. شب شده از علی اصحابی داره با بلند ترین سطح صدای ممکن توی گوشم پخش میشه و در عین حال تمام دماغم پر شده از عطر دخترا و پسرا و خودم و سیگار و کباب و عطر چیپس و پفک و هزار عطر نگفته دیگه مثل عطر هیزم خشک کهنه. مثل عطر زغال.
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

آهااای. کوشی؟ کجایی؟ کارت دارم.

مجتبی: چه قدر بده. چه قدر همه چی غریبه اینجا. پارسال دوست. امسال آشنا. سال دیگه غریبه. سال بعدش هم دشمن. ناشناس. زهر مار بگیره این دنیا. یه روز آدم خوشه یه روز نه. این دیگه چه وضعشه! من: چته؟ دوباره چه مرگت شده که با یه مشت چرندیات نا امید کننده اومدی تو محله داری داد میزنی؟ مجتبی: نمیدونم. واقعا نمیدونم. حالم اصلا خوش نیست. من: خوب. اون وقت حتما انتظار هم داری همه این پست رو تا آخرش بخونند. نه؟ مجتبی: نه. آره. نمیدونم. هر کاری خواستند بکنند. من چی کار به کسی دارم. فقط اومدم که بگم و بنویسم و بعدش برم. همین. دیگه هیچی. من:
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

یادداشتی چند صفحه ای که جرات خواندنش نیست:

پنجشنبه 18 آبان 91: اون روز قرار بود برم خانه ریاضیات و هم یک نفر را از چنگ مشکلات کامپیوتریش آزاد کنم و هم در جلسه انتخابات انجمن به اصطلاح علمی فرهنگی موج کور. ببخشید موج نور شرکت کنم! بعد از این که خودمو توی حمام مثل کریستال صاف کردم، رفتیم با ماشین یکی از رفیقام کلی حال و حول. از هیاهوی شهر فرار کردیم و به باغ و بوستان پناهنده شدیم. کار های زشتی مثل دود و دم و رقص و ورق را که کردیم، از انجمن به اصطلاح علمی فرهنگی موج ک نور بهم زنگولیده شد که بیا بیا که دلم بی تو یه برگ زرده. بیا
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

یادداشت 14 آبان 91

دسته‌ها
صحبت های خودمونی

باز من و این نگرانی ها: شما هم از این ها دارید؟

درود دوستان. امشب به زور ی دو لقمه اینترنت از دوستم گرفتم. این اینترنت هم واسه ما شده درد سری شبیه به یک موجود عظیم الجسته که نه میشه تسلیمش نشد و نه میشه زیر بارش رفت! چهارده ساعت در هفته که خداییش همینشم توی خیلی از جاها و دانشگاه ها نمیدن و خدا را شکر باید کرد و دست دانشگاه اصفهان و دست اندر کارانش هم درد نکنه و اون هم اینترنت بیسیمی که توی تمام خوابگاه ها پخشه ولی خوب واسه من خیلی کمه و دو سه روز اول ته میکشه. یکی از علت هایی که نتونستم پست جدید بدم هم همین قهتی اینترنت بود. شنبه و
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

امروز جمعه دارم چیکار میکنم؟ شله قلمکار!

سلام دوستای گلم. سلام ای کسایی که خیلی دوستون دارم. سلام ای جیگر هایی که با طرز فکر ها و با سطح تحصیلات متفاوت و با همه مشغولیاتی که دارید به این محله وفادارید. سلااااام. خوابگاهی که من توشم خیلی خیلی شلوغه چون خوابگاه ما یجورایی پایگاه بسیج و بسیجی هاست و جلسات و بحث های کاربردی ای که دارند این جا توی اتاق ما تشکیل میشه. این رو از این جهت گفتم که بگم جای خلوت برای ضبط آموزش های صوتی فعلا ندارم تا اطلاع ثانوی و تا وقت هایی که کسی نباشه و بشه ی کارایی کرد. در خوندن من و مطالعه های من هم که به