خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

نابینای از همه جا بیخبر

به نام خدا سلام دوستان. خوبید؟ خوشید؟ انشا الله هر  جا که هستید, روزگار بر وفق مراد باشد. خواستم باهاتون یه کم صحبت کنم, از آنجا که چیزی برای گفتن نداشتم, از سختی های خودم, و این زندگی که بیشتر به مردگی شباهت داره براتون میگم. اینجانب, محمود داوودی یا همون روجیار در یه روز سرد زمستان64 پا به این دنیا گذاشتم اما چشمانم, هرگز باز نشد در یه روستا از آخرین روستاهای کردستان به نام, ناو از آنجا که والدینم بیسواد بودن, و برای فرزند نابیناشون جز دلسوزی کاری از دستشون ساخته نبود, به همین مهر و محبتی که خداوند در درون هر پدر و مادری نهاده بسنده کردند. ما