خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

باز باران!

باز باران، با ترانه، در شبی تا بی نهایت، می خورَد بر بامِ خانه. می زند خاموش و سنگین، دستِ تاریکِ زمستان، بر تنِ شفافِ شیشه. یادم آید شامِ دهشت، آه در دل، ذکر بر لب، خسته از خود، خسته از شب، عشق و آن نجوای آخر… روحمان در خاک می شد، تا قیامت، تا همیشه. می نشیند سرد و ساکت، بر مزارِ خاطراتم، قطره های ریزِ باران. دور تر ها غرقِ آذر، دیدگانی مانده بر در، بی صدا، بی گریه، پنهان. آسمان تار است و سنگین، شب فرو بنشسته بر خاک، خاطری از خود فراموش، قصه ای غمناکِ غمناک. باز باران می نوازد، با سر انگشتانِ خیسش، سوزِ