خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

من، غربت، امشب!

ساعت بین8و9داره تاب می خوره. تازه یعنی تقریبا تازه از کلاس زبان رسیدم. ترکید از بس واسه دفعه بعد تکلیف داد. بعد الکلاس چند نفر دور میزش جمع شده بودن داشتن به0هایی که امشب واسشون زده بود نق می زدن. اگر بخوام برسم باید از همین امشب بچسبم به تکلیف ها. حسش نیست. خستهم به خدا. امیر اگر بفهمه این ترم با چی طرفم کلی خوش به حالش میشه. میمیره بشنوه1کسی بالای دستم هست که بهم زور بگه و تکلیف روی دوشم بذاره و سخت بگیره و به ضرب شمشیر ازم بخوادشون. خداییش این معامله رو باهاش نمی کنم مخصوصا امسال که واسه خاطر روان خودم هم شده حس
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

کتابِ خاطرات.

هوای درد می پیچد میانِ دیده ی خیسم، ز بس از غصه سرشارم نمی دانم چه بنویسم.   به ویرانگاهِ بستانم چو شب، تاریک بنشسته، شبی تا حشر طولانی، شبی چون روحِ من خسته.   سکوتی سرد و بارانی، جهان بشکسته در پاییز، غمی سنگین و بی پایان، دلی از آرزو لبریز.   نهان در خویش می نالم شرار و درد و ماتم را، فرو در اشک می خوانم کتابِ خاطراتم را.   یکایک لحظه ها تر می شوند از اشکِ پنهانم، شبان گه می خرامد بی صدا در پیشِ چشمانم.   کتابم رنگِ عشق و عطرِ یاس و ارغوان دارد، تمامِ برگ هایش از سحر گاهان نشان دارد.