خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
شعر و دکلمه

بانوی شالوت

می خوانم سرود مرگم را آرمیده در درون قایقی سوراخ در میان رودی آرام پیش می روم و می گریزم از کنار طلسمها و سایه ها از حصار قلعه های تاریک از میان جادوگران شوم سیاه جامه ای که افسونشان را بر گوش پری ها و شاهزادگان نجیب نجوا می کنند زخمهایم را بر میدارم می فشارم و در آغوش می کشم از میان نسیم های نوازشگر به سوی مرگ ، به سوی زندگی پیش می روم چشمانم را می بندم از میان گلهای روییده در حاشیه رود درختانی که بر روی آن چتر گسترده اند از میان تلألؤ خورشید و سایه شاخسارها که پشت پلکهایم ، به رقص