خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

یادداشتی برای شبهایم

وقتی شب دوباره از راه میرسد، وقتی دوباره چادر سیاه را بر سر زمین می اندازد، و زمین همه چیز را در زیر این گنبد نیلگون در دل خود جا می دهد، من در گوشه ای در کنار شب می نشینم. قلم و کاغذ را به دست می گیرم و برای شب می نویسم: سلام بر تو ای شب. خسته نباشی چون دوباره از راه رسیدی و مایه آرامش شدی. اگر تو نبودی خستگان روزها چه امکان و فرصتی برای آسودن داشتند؟ چه موقع می شد به روزمرگی ها فکر کرد؟ مردم تو را شب سیاه و ترسناک می دانند در حالی که من از کودکی با رنگ تو