خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

گردشنامه ی یه پنجشنبه ی به یاد موندنی

پنجشنبه، چهارم دیماه نود و سه. طبق قرار قبلی، ساعت یک ربع به یازده تو ایستگاه متروی صادقیه امیرو پیدا کردم. البته امیر منو پیدا کرد. یه بینا رو گیر آورد ازش خواست روی سکوی قطارها منو پیدا کنه و اون آقا هم این کارو کرد. تعاون اجتماعی به این میگناااا! با امیر سوار متروی سریع السیر کرج شدیم و حدودً ساعت یازده و بیست و پنج دقیقه به کرج رسیدیم. اونجا به عمو چشمه زنگ زدیم و رسیدنمون رو بهش خبر دادیم. عمو چشمه هم حدودً بیست دقیقه بعد با کاپیتان [سیاوش شهبازی] رسید و کاپیتان اومد توی حیاط ایستگاه دنبالمون و ما رو به سمت ماشین راهنمایی