خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

به دنبال ف قسمت چهارم

با سلام بر همهِ عزیزان. تا به آنجا صُحبتِمون رسید که در حینِ آمدنِ خون از دماغم, خانمم, در را باز کرد و به خانه آمد. تا خونها را دید, بر افروخته شد و گفت, داوود, این خونها چیه؟ وای یا امامِ زمان, این خونها چیچیِه؟ آمو لال شُدید. من گفتم ناراحت نشو خانم, منو ف. با هم قدری کشتی گرفتیم, دستِ ف. به دماغم خورد و خون اومد. ف. معلوم بود که خیلی ناراحت شده بود گفت, داوود جون, به خدا من نمیخواستم دستم به دماغت, بخوره. حالا برای هر تنبیهی دشنام یا هر کاری آماده ام. گفتمش, پا میشی بری یا خودم بیرونت کنم؟ گفت, نمیرم هر