خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

به دنبال ف. قسمت آخر

با سلام خدمت کلیه عزیزان. گفتیم که روز دوم و به خصوص سوم واقعً ترس بر من غالب شد. گفتم نکُنه پناه بر خدا بمیره قاتل هم بشیم. برای کمپ که گفتم این بیچاره را که بخواهند همسان با بیناها بدوانند یا اذیت کنند که نمیشه اینجا توی کمپ ولش کرد. بدین سبب به نزدیکترین ترک اعتیاد به خانه براش پرونده سازی کرده ثبت نامش کردم. در اونجا به من گفتند که چرا زود تر نیاوردمش؟ گفتم آخه من که خبر از این کار ها ندارم. خلاصه بعد از سرم زدن و دارو و این حرف ها حالش آرام آرام رو به بهبودی میرفت. دکتر قرص های زیر زبانی
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

به دنبال ف. قسمت هفتم

با سلام خدمتِ عزیزان. گفتم که پدرِ ف. با قیافۀ غضبناک  اومد خونه ی ما و گفت داوود من تو را عضو خانوادۀ خودمون میدونستم. جوابِ حق نمک خوردن  این بود؟ گل گوشۀ جمالت. گفتم شما از بچۀ خودتون بپرسید. چه کار باید میکردم که نکردم؟ چه گریه ها چه فریاد ها که نزدم؟ ف. خودت بگو واقعا چقدر گفتم خونه ی این بابا نرو؟ چقدر گفتم نکش؟ همه اش میگفت این تن ضد ضربه هست. ضد اعتیاده. همه اش میگفت من دنبالِ سرگرمیم دنبالِ دلخوشیم. حالا بفرمایید  اینم دلخوشی. سرگرمی. دماغمو خونین و مالین  نکردی؟ پدرِ ف. گفت  والا ما چند بار دیدیم  از کیفِ مامانش پول دزدی
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

به دنبال ف قسمتِ ششم

با سلام. گفتیم که ف. گفت به جایِ کشیدن, میخورم. به او گفتم با دستِ خودت, خودتو توی چاه, تویِ منجلاب نینداز. هرچه گفتم هرچه نالیدم, هیچ فایده نداشت. به او گفتم پس دیگه رفاقتِ من و تو به پایانِ خطِ خودش میرسه. دیگه حقِ اومدن به اینجا را نداری. ف. گفت, من رفاقتمو با تو نمیتونم ببرم ولی باشه, به خاطرِ اینکه دیگه کسرِ شأنت میشه با من رفت و آمد کنی چشم, دیگه نمیام. گفتمش گم شو معتادِ مُفَنگی,خندید و گفت این تن ضدِ اعتیاده گفتم چند روزِ دیگه میبینمت. کفِ جویها زیرِ پل ها میبینمت بدبخت. و درِ کوچه را محکم به هم کوبیدم و به
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

به دنبال ف قسمت چهارم

با سلام بر همهِ عزیزان. تا به آنجا صُحبتِمون رسید که در حینِ آمدنِ خون از دماغم, خانمم, در را باز کرد و به خانه آمد. تا خونها را دید, بر افروخته شد و گفت, داوود, این خونها چیه؟ وای یا امامِ زمان, این خونها چیچیِه؟ آمو لال شُدید. من گفتم ناراحت نشو خانم, منو ف. با هم قدری کشتی گرفتیم, دستِ ف. به دماغم خورد و خون اومد. ف. معلوم بود که خیلی ناراحت شده بود گفت, داوود جون, به خدا من نمیخواستم دستم به دماغت, بخوره. حالا برای هر تنبیهی دشنام یا هر کاری آماده ام. گفتمش, پا میشی بری یا خودم بیرونت کنم؟ گفت, نمیرم هر
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

به دنبال ف قسمت سوم

با سلام بر همهِ عزیزان. قبل از ادامه ماجرا, به یک سوال که عزیزان پرسیده بودند باید پاسخ دهم. سوال این است که مگه ف. آیا مشکلی داشته. که به دنبال ِ مواد میرفته؟ در جواب باید گفت, ف. مشکل نداشت. درسشو که خونده بود, به کمکِ خدا, و با سعی و ارادهِ خودش,به سرِ کار رفته بود.ولی امان, امان از مخدر ها. بچه ها واقعً یه چیز میگم, یه چیز میفهمید. واقعیت کجا و صحبت کجا. کسی که حتی مزهِ این جُرسومِهِ گند,در زیرِ دندانش, مزه کند, وای که برای بدبخت کردنِ خود چه گند کاری ها که میکند. به خدا برای ِعتیادشون,ناموسِ خود را حاذرند, بدهند. خیلی
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

به دنبال ف قسمت دوم

با سلام خدمت عزیزانِ بهتر از جانم. قبل از بازگو کردنِ بقیهِ این جریان, خِدمتِتون عرض میکنم به علت این اسم این بنده خدا را ذکر نمیکنم که خودش به من گفته راضی نیستم کسی ِسمَمو بفهمه لذا فقط به حرف ف اکتفا میکنم. اگه یادِتون باشه تا اونجا خِدمتِتون عرض کردم که سوار ماشین شده در جستُجوی خوشبختی به خونِهِ سهراب رفتیم. خلاصه پس از احوال پرسی با خودش و مِهمونش, تا به اطاق رسیدیم, یه بوی زننده مشاممو آزرد. دیدم صدای روشن بودنِ پیکنیک و زدنِ سیمی روی آن و صدای غلغل کردن, میآد. گفتم, سهراب این صداها چیه که میآد؟ ف. گفت, صداش که صدای آشنا
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

به دنبال ف. قسمت اول.

با سلام بر یکایک عزیزان. وقتی هیچ ارگانی به فکر ما نیست, وقتی هرکسی به فکر خودش و فقط خودش هست, وقتی از ناله های هم به جای فکر چاره اندیشی برای هم غش و ریسه میرویم, وقتی هرچه دست دراز کرده از هم استمداد میطلبیم, به جای دست گیری از هم, دست همدیگر را دور می اندازیم, باید از اینها بدترها هم انتظار داشته باشیم. آری, غولیبه نامِ«اعتیاد» که حتی از فولاد هم گذشته, مگر ما که هستیم؟ از ما هم میگذرد. نابینای معتاد, در شیراز را من زیاد میشناسم. و  با یکی از آنها رفیقِ صمیمی بودم. در غالبِ سرگذشتش, عللِ اعتیادش, و مشکلات عدیده اش بعد