بچه ها، نمیدونم بگم، نگم، برم، نرم، میشه، نمیشه، میتونم، نمیتونم، داد بزنم، ساکت باشم، آبرو ریزی میشه، نمیشه، خوبه، بده، بدبخت میشم، نمیشم، خلاصه که بین هزار تا دو راهی موندم. راستیاتش خیلی تشنمه، آره، تشنمه. خوب؟ شما میگی چی کار باید بکنم، آب بخورم؟ خجالت بکش! من اگه میخواستم آب بخورم که اینجا نمیومدم که! شما هم عجب عقلی داریها! بابا اصلا انگار نمیگیری. بابا نمیشه. نمیتونم آب بخورم. از ظهر به این طرف دیگه نمیشه آب خورد. ببین، اصلا بذارید ی جور دیگه بگم: این بلندگویی که توی خوابگاه های دانشجویی هست، خوب، دیدید؟ شنیدید؟ آهان. باریکلا. آب نخوردن منم دقیقا بر میگرده به همین بلندگو
Tag: تشنگي
وقتی حالم آشفته است، وقتی حتی از صدای خودم نفرت دارم، تو، سرزده، با عطر همیشگیت میآیی. عطری که ضد افسردگیست، عطری که هر بار به مشامم میخورد، هزار انگیزه ی زندگی را در من زنده میکند. این تو و این عطرت، کم هستید، گم هستید، راحت از من عبور میکنید و هر ثانیه که میگذرد، کم و کمتر دست یافتنی میشوید. منی که حتی بوی خورش سبزی به آن تند و تیزی را حس نمیکنم، چه هستی که عطرت از خواب، میپراندم؟ چه هستی که از چند شهر آن طرف تر، نزدیکی حضورت را حس میکنم؟ این آشفتگی مخلوط با تبی که از بیماری بر من تحمیل شده،