خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

خوشحالم که تو امروز یازده سالت شد!

خوشحالم که تو امروز، امشب، یازده سالت شد. یک سال به بزرگ شدنت نزدیکتر و یک سال از معصومیتت دورتر شدی. طوری نیست. همین که هستی، همین که در زندگی جریان داری و پیشرفتت روز به روز مایه ی افتخار خودت، مایه ی افتخار من و شاید مایه ی افتخار دیگرانی میشود کافیست. همین که با وجود محرومیتت از درک مفهومی به نام پدر، باز به سمت سعود در حرکتی، همین که بدانم دستهای کوچکت از همین حالا به دنبال کوچک کردن مشکلات بزرگند برایم بس است. همین که بوی عطر تازه خریده شده ات را از پس گردنت و از دور گوشهای همیشه خواستنیت میشنوم برای من بس
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

یادش به خیر: روز هایی که تازه از آسمان آمده بودی

ببخش اگر به خاطر تو از تو میگذرم و این جمله کلیشه ای را بهانه جدایی می کنم. عزیزکم: به اقیانوسی میمانی که اسیدی شده باشد. دیگر وقتی در تو شنا میکنم نفسم میگیرد. آب اقیانوست اسیدی شده, بد طعمی میدهد. به دریایی میمانی که ماهی های مهربانت را صید می کنند, میکشند و میخورند. به یک پیتزای خوشمزه میمانی که تمام سس هات را با مکش سرنگ از سطحت برداشته باشند تا دیگر خوشمزه نباشی. عزیزکم: خشک شده ای مثل شاخه خشک پیچک تنهایی که حتی سیاوش هم از حالت خبر دارد. آب میخواهی. آب. من از گلدانی که در آنی دور افتاده ام. اگر بودم تشنه نبودی.