تولدم مبارک. در مقام یک دانشجوی نابینای سرگردان، هیچ ندارم که بنویسم. جز 26 سال بدبختی که هنوز به امید یک آینده ی خوب، در حال پشت سر گذاشتنش هستم و با فرا رسیدن تولدم همه ی آن بدبختی ها دوباره چون آواری روی سرم خراب شدند. جز تمام اذیت هایی که شدم تا به جایی برسم و هنوز به هیچ جا نرسیده ام. جز یک سایت و یک عالمه از شما هم محلی های باحالی که دغدغه ی خیلی از لحظاتم شده اید. از چه میشود نوشت؟ از خانه ای که همیشه دوست داشتم حتی یک سی متریش را داشته باشم و به خیالی خام بدل شده؟ شب،