از وقتی با صدایت آشنا شدم، عشق را در گوشم زمزمه کردی عشق، این جادوییترین کلام دنیا که هیچکس جز خود آدم نمیتواند درکش کند. بعد برایش رنگ هم تعیین کردی: مشکی!!!!! موافق زیاد و مخالف زیادتر و من اما موافق سادگیهایت بودم موافق احساس لطیفت که در کلام جاری میشد موافق پویایی ات، اینکه یک روز از دنیا خسته شدی و خواستی بایستد تا پیاده شوی و یک روز خواستی با کفشهای آهنی از دنیا جلو بزنی. اینکه عشق پاک زمینی را سبب رسیدن به اوج دانستی و زمزمه کردی: خدا با منه تا تو با من عجینی. آری، عشق پاک زمینی آدم را به چنان اوجی میرساند