بسم الله الرحمن الرحیم و سلام! متولدین قبل از دهه هفتاد مانند من، دوران کودکی متفاوتی با نابینایان متولد دهه هفتاد به بعد داشتند. شاید بپرسید منظورم تفاوت در چیست؟. هرچند این اختلاف را در بسیاری جهات میتوان یافت، اما آنچه من اکنون در نظر دارم در اختیار داشتن فنآوریهای روز است. در دهه هفتاد که کودکیهایم را پشت سر میگذاشتم، مثل بسیاری نابینایان دیگر یکی از جدیترین سرگرمیهایم رادیو و برنامههای رادیویی بود. «قصه شب» و تیتراژ آغازین آن شاید یکی از خاطرهانگیزترین صداهای برجامانده از آن روزها باشد. یادم میآید جمعهها هم در همان ساعت ده شب رادیو ایران نمایشهای تکقسمتی را در قالب برنامه «آدینه
Tag: خاطرات دوران کودکی
سلام مبعث، روز برانگیختن خِردهای دفن شده در تابوت خرافه گرایی و جهل پیشگی، و روز تولد عاطفه های زخمی شده در رقص شمشیرهای تعصب است عیدتان مبارک. حالو احوال چطوره؟ خوبو خوشو سلامتین؟ خب خدا رو شکر که جواب مثبت دادین! امروز اومدم براتون داستان تعریف کنم و بعد از داستانم یه رمان تقدیم میکنم که لینکش رو آخر پست میتونین دریافت کنین.. نمیدونم تا حالا برا شما پیش اومده یا نه ولی جدی جدی شروع خیلی سخته! این که از کجا شروع کنیم و چی رو اول اول برجسته کنیم تا هم موضوعو گفته باشیم هم نگفته باشیم که ریز ریز ببریمش جلو! هههه داستانمون جنایی شدا!
دستهها
سلام شهروز کوچولو.
سلام شهروز کوچولو. خوبی؟ چه خبر؟ میگم خوب واسه خودت تو اون دوران تکرار نشدنی خوش میگذرونیهااا! میدونستی چه قدر بهت حسودیم میشه؟ میدونستی هرچی دارم حاضرم بدم که جای تو باشم؟ میدونستی تو الآن یکی از خوشبختترین انسانهای جهان هستی؟ تو دنیای تو الآن خاله، عمو، عمه، دایی، بچه هاشون، پدر بزرگها و مادر بزرگهات، فامیلای دورتر، دوستای خانوادگی، همسایه های قدیمی، همه و همه جمعن. همه دور هم هستید و کلی بهتون خوش میگذره. از من میشنوی هیچ وقت آرزو نکن بزرگ بشی. هیچ وقت آرزو نکن دکتر و مهندس بشی. هیچ وقت آرزو نکن وکیل و مدیر کل بشی. هیچ جذابیتی نداره. اگر بزرگ بشی، فقط