خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

خاطرات سفر به همدان قسمت دوم. بیاا تو که تموم میشه ها

هزاران و هزاران درود خدمت شما عزیزان گوش کنی. خوبییییییید؟ قربونتون برم. از همین الان بگم که اگه دیر جواب کامنتها رو دادم به بزرگی خودتون ببخشید به هر حال. اینم قسمت دوم خاطراتم در سفر به همان خخخخخخخ همدان به کردی میشه هماان به درخواست یکی از دوستان فکر کنم زینب خانم که خواسته بودن توضیحاات بیشتری راجع به جاهای تاریخی که رفتیم بدم از کمی قبل شروع میکنم همون طور که قبلا گفتم اول رفتیم به آرامگاه ابو علی سینا چون من میانه ی خوبی با موزه و این جور چیزا ندارم خیلی اونجا بهم خوش نگذشت فقط چندتایی عکس گرفتیم ناگفته نمونه کنار آرامگاه من هم
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

گفتی که هست چاره ی بی چارگان سفر/ چون چاره رفتن است به ناچار می رویم

سلام بر شما. باز هم تعطیلات تابستان رو به پایان است و من باید به دانشگاه بروم. به خاطر رفتن خیلی خوشحالم اما مثل همیشه نگرانم خیلی هم نگران به این علت که رفتن من به شیراز کار آسانی نیست. روستایی که من در آن زندگی می کنم درست است که کنار جاده اصلی قرار دارد و می توانم تقریباً هر ساعتی از شبانه روز سر جاده بروم و برای اتوبوس هایی که از این جا رد می شوند دستی بالا کنم و آن ها هم اگر جا داشتند و راننده دلش خواست که نیش ترمزی هم برای من بزند یا اگر اتفاقاً مسافری برای روستای ما داشته باشد
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

اردو خیلی خوش گذشت خیلی!

سلام بر شما. چون گزارشگر نیستم لذا بر خود فرض نمی دانم تمام جزئیات اردو را به اطلاع دوستان برسانم و از طرفی چنین کاری را نیز که منظورم گزارشگریست به قول مشهدی ها یاد ندارم که همان بلد نیستم خودمان می شود؛ بنا بر این فقط مطالبی چند را خدمتتان عرض می کنم. اول از مجتبی خادمی مدیر محله و آقای عدسی و خانواده شان و راننده اتوبوس و مادر آقا عباس کاظمی تشکر ویژه ای می کنم و بعد هم از تمام کسانی که بیناییشان را بی دریغ هدیه راه ما می کردند و هر جا لازم بود کمکمان می نمودند باز هم تشکر ویژه می کنم؛
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

خاطره ای از ماشین سنگین, و خواهش کاپیتان کشتی

درود بر هم محلی های خوب توی کل ایران. دوستان خاطره ای از پدرم, و سفری که بر حسب کارش,یعنی رانندگی ماشین سنگین داشت , برایتان تعریف کنم. همون طور که تو شناسنامه ام نوشتم کار من و پدرم, رانندگی بوده که فرقی که داشت اون راننده کامیون بود. و من کمی اتو کشیده تر, به شرکت واحد رفتم و استخدام رسمی شدم و چند سال قبل یک اتوبوس خصوصی گرفتم و باز خرید کردم. ولی از روزی که یادم هست پدرم با کامیون به کل ایران سفر میکرد, و شاید به جرات بگویم محل و خیابانی در ایران نباشد که خاطره ای از آن برای ما نگفته باشد.