خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

خاطرات یه مادر, فصل سوم

سلام دوستان همراه. ************** روز ها از پی هم می رفتن و چینی من هم کم کم بزرگ می شد و به خاطر ندیدنش نگرانی های منم بیشتر می شد. چینی دختر شلوغ و کنجکاوی بود و می خواست سر از همه چی دربیاره عین تمام هم سن های خودش. منم تا جایی که در توانم بود و می تونستم کنجکاوی هاشو ارضا می کردم. دیگه همسرم رو به کل نادیده گرفته بودم البته اونم همینطور بود. دیگه برام مهم نبود که برام خبر بیارن شوهرمو با فلان خانم دیدن یا تو پارتی همشونو گرفتن. به قول معروف دیگه برام این چیزا عادی شده بود. تمام وقتمو با چینی