خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
شعر و دکلمه

خاطرت نیست ولی، …

خاطرت نیست ولی شام سحر داشت عزیز! روح یخ بسته ی ما شور و شرر داشت عزیز!.   غم از این وادیه ویران که دلش نام گرفت، به حضورت تب سودای سفر داشت عزیز!.   خاطرت نیست از این کوچه ی بنبست خموش، گاه گاهی قَدَمَت میل گذر داشت عزیز!.   و زمان هم نفس خنده ی ما آه کشید، گویی از آخر این خنده خبر داشت عزیز!.   خاطرت نیست که تقدیر جفاکار لعین، به نظرگاهِ منِ خسته نظر داشت عزیز!.   خاطرت نیست که بارانِ بلا می بارید، تیرگی دیده به اعدام سحر داشت عزیز!.   شعله ور بود ز محنت در و دیوار بهشت! آسمان خاک