خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

خاطره ای تلخ و شیرین . حدود دو هفته پیش اتفاق افتاد

سلام بر بچه های محله . خاطره ای که برایتان می نویسم مدتی پیش برایم رخ داد و خوشحال میشم نظراتتون رو بگید . البته این خاطره را به صورت داستان نوشتمش و اسمش هم گذاشتم محکم تر برخاستم . با دستهایی مشت کرده مثل همیشه صبح زود یک ربع به شش از خانه بیرون می آیم . هنوز هوا تاریک است و آنقدر کوچه ها خلوت که به راحتی مسیرم را پیش می روم . از بس مسیر خانه تا ایستگاه اتوبوس را در این صبح های زود رفته ام می دانم کدام ماشین کجا پارک کرده , کدام دست انداز کجا است و کدام چاله کوچولو کنار