خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

ماجراهای من و اعضای بدنم قسمت 1

صبح بود. بابایی! مامانی چشمم. درد میکنه. کجاش؟ اینجاش. چشم چپم. سوار ماشین رنو پیکی شدیم. نمیدونم. انگار بابام کار داشت نیومد. چند روز گذشت. یه شب بریونی خوردیم یه شب! روز عمل رسید. دکترا گفتند آب سیاه اورده. کجا میریم؟ اتاق عمل. تو با آقای دکتر برو. تو چی؟ تو هم بیا مامان. من بیرون وایمیستم. وقتی رفتم تو یادم به اتوبوسهای قدیمی افتاد. اون صحنه ها هیچوقت از جلو چشام نمیرن. سمت چپ و راست پنجره بود. به پنجره ی سمت چپ نگاه  میکردم. بخواب عمو. وای. آی. هیچی نفهمیدم. چند ساعت بعد در اتاقمون به هوش اومدم. جلومم بریونی بود. جاتون خالی. روی چشم چپم یه