خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
شعر و دکلمه

یک شب نرسیده به پاییز…!

شب حضور اطمینانبخشش را بر سر و روی شهر میپاشد، و ماه، غرق در ناز و عشوه، به روی هستی چشمک میزند. در این سکوت خواستنی، عطری آشنا از هر سو مشام را نوازش میکند! عطری آشنا، از جنس عاشقانه های طلایی، عطری آشنا، از جنس بارانی شدنهای گاه و بیگاه، از بغضهای بیگاهتر، عطری آشنا… از جنس………. پاییز!… آری، اینک پاییز، در انتهای کوچه ی شهریور، آغوش گشوده تا جهان را در کام نابترین لحظه های عاشقانه غرق کند! روزگار داغ از روزهای تیر و عصرهای مرداد، باید به روزهای رنگپریده و شبهای سرد و بی پایان که خیال فردا شدن ندارند، عادت کند! روزهایی که خورشیدش کم