خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

نباید چشمانم باز شوند نباید!

*** چشمانم را بستم. خودم را به دست باد سپردم. احساس سبکی میکردم! یک حس قشنگ داشت پایش را روی تک تک سلولهایم میگذاشت! از خود بیخود شده بودم. داشتم اطرافم را میدیدم! چه زیبا بود! فقط تو را کم داشتم! باید پیدایت میکردم! رفتم و رفتم. به یک پنجره ی بسته رسیدم. باید بازش میکردم! باز شد! خودت خواستی! خودت پنجره را باز کردی و مرا درون دریای دلت  پرتاب کردی! دیدمت! شنیدمت! حست کردم! خواستی مرا درون خودت غرق کنی! خودم را به موجت سپردم! برایم مهم نبود چه میشود! میخواستم غرق عشقت شوم! عاشقانه عاشقت بودم! کاش همان موقع, زمان از حرکت می ایستاد. کاش مرا
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

خواب می دیدم.

شب داشت روی دقیقه های عمرم قدم می زد. آروم. بی صدا. نامحسوس. وسط کاغذ و کتاب هام داشتم شنا می کردم. سرم از خستگی سنگین بود. دلم ضعف می رفت واسه رفع تشنگی و، … چند ماه شده که فشار درس مهلت پرواز به جهان بی خودی رو ازم گرفته؟ چندتا شب اینهمه تشنه سپری شد واسه من؟ بیخیال. این هفته۲تا امتحان دارم. بعدا هم میشه پرید. شب رفته رفته سنگینیش رو می داد به شونه هام. به سرم. به پلک هام. خسته بودم. خوابم می اومد. چه قدر خوابم میاد! ولی درس! آخ که چه قدر خوابم میاد. آخه درس دارم. آخ که چه عالیه پلک هام
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

از پر حرفی گرفته تا ماجرای خوابم و………. slangman!

سلام به همگی! شما که قطعا خوبید، منم عالی عالی ام! خب بی مقدمه بریم سراغ یه کم حرف!اول بگم از ماجرای کش رفتن وسایلم که تو پست قبل گفتم! آقا ما طی یک عملیات غافلگیرانه، یه روز مراحم دختر داییمون شدیم. همینطور که نشسته بودم توی اتاقش و ایشون رفت چیزی که عجیب معتادشم، یعنی چای واسم بیاره، یه راست رفتم سراغ کشو وسایلش و اول انگشتر نازنینم و بعد هم همون ساعتی که توی پست قبل گفتم خیلی دوسش داره رو برداشتم، ولی از اونجایی که من وجدانم راضی نمیشه چیزی از کسی بردارم، انگشتر و ساعت رو نشونش دادم و گفتم ببین من اینا رو برداشتم.
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

خواب عجیب من

سلام بر دوستان عزیزم. تعجب نکنید این خودمم. کامبیز همیشه حاضر در صحنه. حالتون کوکه؟ دیشب خوابی گوشیدم عجیب و مرموز که بسیار ذهنم را به خود درگیر کرد. وقتی که خواب رو می‌گوشیدم، خودم هم متوجه بودم که این حقیقت نداره. با دوستم سوار ماشینش بودیم که ناگهان تصادف شدیدی کردیم و از ناحیه سر درد زیادی حس کردم و از هوش رفتم. بعد از اندکی صدای نامفهوم آژیر آمبولانس رو شنیدم و بعد گریه دست جمعی مردم. ناگهان حس کردم که در خیابون تنها شدم و به آسمون پرواز کردم. مسافت زیادی رو طی کردم تا ب یک ساختمان بزرگ رسیدم. بعد چند نفر مامور من رو
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

ترسناک ترین خواب من

سسسسسسسسسسللللللللللاااااااااامممممممممم خدمت دوستان گل گل گل گل گل خودم داشتم فکر میکردم برا دوستان گلم چه پستی بزارم ناگهان خوابی که چند سال پیش دیده بودم براتون بزارم واقعا خیلی برا من ترسناک بود خوب دوستان آماده هستید تا خواب منو بخونید؟؟ خوب دوستان یه شب خواب دیدم که از کنار یه خونه ی خرابی رد می شدم که خیلی قدیمی بود و داخل اون خونه یه چاه بود که دوره اون چاه چادرهای سیاهی بود من که داشتم از کناره اون اون خونه رد میشدم یه غول بزرگی که هدود ۵۰۰ کیلو بود و لباس های قرمزی که با خون قرمز شده بود تا منو دید شروع کرد
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

یه سوال شما خواب میبینید؟

به نام خدا. دوستان عزیز گوشکنی سلام. حال و احوالتون چطوره؟ تا حالا شده وقتی با یه بینا صحبت میکنید از شما بپرسه راستی شما خواب هم میبینید؟ یا سوال هایی از این دست. مثلا خوابهای شما چه شکلی هستند؟ و…. اصلا شما نظرتون در این مورد چیه؟ خودمونیم خواب میبینید یا نه؟ خوشمزه ترین خوابی که دیدید چی بوده؟ ترسناکترین خواب شما چی بوده؟ یا تا حالا خوابی دیدید که چندبار تکرار شده باشه؟ کلا از خوابهای خودتون بنویسید یه کم بخندیم.