خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

رضا و عبدالله بابت حضورتون ممنون خیلی خوش گذشت!

سفر داریم چه سفری. خوشگذرانی داریم چه خوشگذرانی. مهمان داریم چه مهمانی. میزبان داریم چه میزبان‌هایی. اصلا یک حس با‌حال و غریب و عجیب. حسی که از وصفیدن ماجرای من به خواننده منتقل میشه هرگز به گرد پای حس تجربه کردنش نمیرسه. جای شما خالی من طی یه حرکت از پس برنامه‌نریزی‌شده، زدم به مغز شیراز. واقعا حضرت شلغم یارم بود و خرد نگهدارم وگرنه که معلوم نبود غیر از در رفتن کش عصام در وقت اضافه، چه بلا‌های دیگه‌ای سرم میومد و اصلا ممکن بود به ضربات پنالتی بکشه ببازم. هوچ دیگه. شما که میدونید. سفر‌های من یک پروسه‌ی تکراریه از خوشگذرانی‌های قبلیم البته به همراه یک سری
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

فروردین 95 خوش گذرون محله!

ضمن درود فراوان و عرض ادب! من دوباره اومدم تا براتون تعریف کنم و آنقدر حرف بزنم و با حرفهایم سرتون را بخورم…، روز اول بعد از تحویل سال تا اومدیم کارهای باقی مانده ی خونه تکونی را بکنیم ظهر شد و بیخیالش شدیم و به خانه ی مادر رفتیم تا به یاد سالهای گذشته دور هم جمع بشیم و ناهار بخوریم… عصر هوا بادی شد و محمد و مریم کوچولو بادکنک به دست به حیاط رفتند و بادکنکها را به باد سپردند و باد هم دو بادکنک قرمز و صورتی را بالا برد تا به کودکانی دیگر در جایی دیگر برساند و آنان را خوشحال کند…، حالا دو
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

خاطره ی من از خوشگذرانی در بیست فروردین

خوب دقیق یادمه. بیستم بود. بیست فروردین نود و پنج. این چند وقته جایی سفر نرفته بودم. تعطیلی هم که کار ما ماشالاش باشه اصلا نداره. دلم گرفته بود و گفتم توی این ی کم زمانی که عصر دارم، بزنم بیرون ی حالی به خودم بدم. “سر و ریش و پس و پیشو صاف کنم، اگه هم شانس بیاد، ی تیکه هم تور کنم”. هیچی دیگه. رفتم به سمت نظر و جلفا و انقلاب و خواجو و هرجا که فکرشو بکنید شولوغه. تابیدم و تابیدم، چندتا اخترو دیدم که البته به جای اختر، همون بهشون بگیم خطر بهتره چون با فک و فامیل بودند و کلا اصلا هیچی. بی
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

پنجشنبه پنج فروردین 95 رو چگونه گذراندم

سلام. گاهی وقت ها آدم باید بنویسه که یادش نره چه تلخی ها و شیرینی هایی توی زندگیش بوده، مزمزه کرده و شاید تف کرده بیرون یا جذب کرده تو. همینه که مجتبی که آلزایمر خفیف داره، نوشتن بهش حتما واجب میشه. البته من چون دیر وقت از سر کار بر می گردم، نمیتونم یا حوصله ندارم کلی وقت بگذارم و کامل روز هام رو بنویسم، اینه که به مختصر نویسی بسنده می کنم. شاید که رستگار بشوم. خخخ من از بچگی عادت داشتم با معلم هام برم بیرون و هنوز این عادت خوب رو دارم. کلا دانش‌آموزی که با معلم های خوبش در ارتباط باشه و بیرون از