خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

خاطرات یه مادر, فصل پنجم

سلام دوستای خوبم. امیدوارم که ایام به کامتون باشه. راستش قرار بود دوشنبه این فصل رو منتشرش کنم ولی از اونجایی که کاری پیش اومده و احتمالا چند روزی به اینترنت دست رسی نداشته باشم، اینه که امروز این رو می زنم. اگه تا دوشنبه کارم حل شد که پست بعدی رو هم اون موقع می زنم و اگه هم نشد که بمونه بعد. ***************** روزها از پی هم می گذشتن و یک ماهی از جدایی من و دخترم می گذشت. حالم خراب که چه عرض کنم، داغون بودم. هر روز می رفتم مخابرات بهش زنگ می زدم ولی حتی اون زنگ ها هم بیشتر دلتنگم می کرد. وقتی