خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

منم بازیکن بسکتبال بودم ها

سلام انگار دیدم چند وقتی است جای خاطره در این محله خالی است گفتم تا کسی به کسی نیست امشب یک خاطره باحال براتون بگم که خلاصه بی بهره نباشید از خاطرات گران بهای من هاها امروز که منظورم همان جمعه باشه سر نهار داشتیم بازی فینال بسکتبال را میدیدیم. اطرافیان بالا و پایین می پریدند و با بازی کنان همراهی می کردند و کلی داشتند خلاصه خودشان را می کشتند که ناگهان ذهن من در پس کلی خاطره یک خاطره باحال یادش آمد بله دبیرستان بودیم و روزهای اول سال بود که من هنوز یخم آب نشده بود و خوب از آنجایی که وقتی من وارد جمعی می