دستهها
در امتدادِ درد
شب است و نور در مأوای ما نیست، سکوتِ شام گه را انتها نیست. فراغِ سردِ مهر و ماه و مهتاب، دگر نوری در این ظلمت سرا نیست. سکوت است و شب و دردی تب اندود، دگر فریادهایم را صدا نیست. سرودِ ساکتِ هجرانِ آواز، سرشک از دیده ام یک دم جدا نیست. نگاهی خیس و جایِ خالیِ مهر، دگر ویرانه ی ما را صفا نیست. سیاهِ شام و تشهیعِ سحر گاه، نوای نالمان را هم نوا نیست. شب و شب گریه بر دامانِ دیوار، کران گویی بر این شب گریه ها نیست. دلِ خاک و تبِ خاکسترِ من، لهیبِ سینه ی