خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

تولد گوش کن مبارک: یک جاده روشن! از مرداد تا مرداد!

در آستانه ی یک شروع دیگه ایستادم. در هیاهوی شاد اطرافم غرق میشم. تکیه به چهارچوب طلاییِ طاقِ روشن جریان نور و صدا و شعف رو در اطرافم دنبال می کنم. توی سرم پر از صداست. صداهای هماهنگی که به گرمای دست های صاحب هاشون میرن بالا تا یک تولد دیگه رو هورا بکشن. چه قدر زود گذشتیم سوار بر موج زمان از8تا تولد! دفتر خاطراتم باز ابراز وجود می کنه. در راهرویی نور بارون که توی ذهنم رو روشن کرده عقب میرم. چه قدر این رقص نورها رو دوست دارم! میرم عقب و باز هم عقب تر. جشن تولد هشت سالگی گوش کنه. هات گوش کن 15! عجب
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

خاطره بازی

سلااااااااااااااام! حال شماااااااااااااااااا! احوال شما! بابا یه پست غمگین گذاشتیمااااااااا همچین خعلی حال نکردم خودم هم با اون پست. همینجوری کلا زده بودم رادیو بیگانه. خخخخخخخ حالا خلاصه بی خیال امروز اومدم با کلی حرف و داستان. خب بچه های عزیز! یادم میاد زمانی که 6 سالم بود وارد مدرسه شدم. آخی اتفاقا دیشب داشتم خواب مدرسه ی آکسفورد ایران یعنی مجتمع نابینایان شهید محبی )(یا رضا پهلوی سابق) رو می دیدم. البته قبل از این که بخوام شروع کنم بهتر می دونم به شما بگم که من برعکس بچه های کوچولو که اصلا دوست نداشتند یا ندارند به مدرسه برن عاشق این بودم که برم مدرسه. نمی دونم
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

ای کاش می توانستم!

سلام به تک تک دوستان خوب گوش کنیم. امیدوارم که حالتون خوب باشه و سوگواریهاتونم قبول باشه. این روزا دلم بدجوری گرفته و نمی دونم به کجا پناه ببرم. دلم گریه می خواد در حد … هر حدی که برای تو دوست خوبم ,بالاترین حده. می خوام احساسی که چند روز پیش بهم دست داد و بارید رو دفتر خاطراتمو برات اینجا بنویسم. ببخش اما ,اگه خسته شدی. سال هاست که از گذشته می گریزم. چشم هایم را می بندم تا این بار ,دیگر آرام به خواب بروم. اینکه آرام و بی دغدغه بخوابم ,به یک ای کاش بزرگ بدل گشته است. می دانم که باز هم تا طلوع