خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
شعر و دکلمه

تقدیم به او که نبودنش سه ساله شد

سلام به حال و هوای دل‌های بی‌قرار؛ سلام به قلب‌های پر از خاطرات بی‌شمار سلام به آسمان که کسی چون دوست عزیز و دوست‌داشتنیمان زنده‌یاد جواد ایزدی را در خود جای داده‌است. آری! حالا سه سال است که او بین ما زمینی‌ها نیست و جای خالیش در لحظه لحظه زمان احساس می‌شود؛ اما دل‌خوشیم که از آن بالا بالاها ما را می‌نگرد و ما نیز متقابلاً همیشه و در همه جا حضور روحانیش را از عمق وجود احساس می‌کنیم. هر سال نزدیک ۱۳ شهریور که می‌شود؛ انگار دلمان بیشتر جواد می‌خواهد؛ بنابراین سعی می‌کنیم؛ با هر وسیله‌ای که می‌توانیم؛ آتش غصه‌های دلمان را فرو بنشانیم و یادی کنیم؛ از
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

دلم گرفته!!! کاش بودید پیشم، دلم تنگتونه بدجور…

دوستان عزیز و نازنینم سلاااااام!!!! یه سلام از جنس بهشت و عطر یاس و طعم عسل به تک تک دوستای گلم که میدونم همه اینایی که گفتم دارید… یعنی همون جنس بهشت و عطر یاس و طعم عسل… شاید باورتون نشه ولی اینننققققدددددررررر دلم براتون لک زده که نگو… واقعا تک تکتون… مثلا پریسای محله، بهار، رععد بزرررگ محله، رهگذر، بی ادعا، سارا، علی پنجه ای مون، مهدی عابدی، بانوی محله، علی اکبر خویی، خانوم کاظمیان عزیز و کلا همتون که خب شاید بعضیاتون اسمشون یادم رفته باشه… زیادید دیگه، چی کارتون کنم!!! بعدشم که خداییش القابتون منو درکل به فکر شدید فرو میبره… فکر کنم الان خیلی زود
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

در ادامه پست شهروز، اومدم فقط گله کنم !از خیلیها گله مندم! از خیلیها که رفتند و پشت سرشون رو هم نگاه نکردند

اول این آهنگ رو از اینجا دانلود کنید بعد پست رو بخونید دلم گرفته! حالم اصلا خوب نیست! خیلی ناراحتم! شاکیم! با همه دعوا دارم! اصلا یه وضعیه که نگو و نپرس! سه چهار سال پیش یادتون هست؟ چه قدر صفا و صمیمیت؟ چه قدر یک رنگی؟ چه قدر اسکایپ شلوغ بود! گاهی با خودم میگم درک که تلگرام فیلتر شد! فقط اومدم گله کنم !فقط اومدم شکایت کنم! اصلا هم از این پستها تا حالا نزدم و شاید خوب بلد نباشم! ولی بذارید این بار بگم! مجتبی خادمی! بی انصاف! بی معرفت! اولها چه قدر large تر و گل تر بودی! چه قدر در دسترس تر بودی! چه
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

لطیفترین حس دنیا، عجیب منتظرتم!

زیاد از پاییز گفتم و زیاد خوندین ازم، اما هرقدر هم میگم سیر نمیشم! هر سالی که به عمرم اضافه میشه، پاییز و مخصوصا آبانش رو بیشتر از سال قبل دوست دارم. گرم و سرد شدنش رو، بارونی شدنش رو، شبهاش رو و رنگی شدن جهان غرق پاییز رو! هر چقدرم بگی همه ی فصلها رو دوست داری، فقط باید یه پاییزی باشی تا بتونی با تمام وجود نفس بکشیش و ازش لذت ببری! و من یک دختر پاییزی و آبانیم! ماهی که لحظه لحظه ش واسم عشقه، ماهی که واسم پادشاه ماههاست! هوای آبان امسال یکم گرمه، آخه آبان و این هوا؟ کاش بارون بیاد که عجیب هواشو
دسته‌ها
زبان خارجی

چند کلمه حرف از کمی دلتنگی و… درس 22 speak english like an american

سلام بچه ها. چه خبر؟ خوبین؟ من که یه کم دلم گرفته، دلتنگم. دلتنگ کی و چی نمیدونم، فقط دلم میخواد بگم و بنویسم. قلم رو بگیرم و بگم از خودم، حس و حالم و هر اتفاق ریز و درشتی که واسم میفته. دوست دارم قلم منتظر واژه های تکراری من نمونه و خودش بگه. بگه و بچرخه و به زبون بیاره تلخیها و شیرینیها رو، به زبون بیاره حالی که وقتی به گذشته های نه چندان دورت نگاه میکنی و آه سردی از جنس حسرت روی لبات میشینه. دیشب خواب مادربزرگمو دیدم، 15 ساله بودم که تنهامون گذاشت و رفت. توی خواب حواسم به نبودنش بود، به همین
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

17 مرداد 1396، بعد از 18 سال!

17 مرداد 1396 ساعت 6 صبح از خواب بیدار شدم. باید میرفتم انجمن واسه کلاس زبان. چشمامو که باز کردم، قبل از هر چیزی، تاریخ رو مرور کردم! 17 مرداد 1396! این روز، قرار بود یه روز به یاد موندنی بشه واسه من. بعد از مرور تاریخ، بعد از فکر کردن به اتفاقی که در انتظارشم، استرس اومد سراغم. -اگر کنسل بشه؟ -اگر دیر برسم یا به هر دلیل نرسم یا زمانی برسم که کسی که به خاطرش 18 سال صبر کردم رفته باشه… مدام همین افکار تو ذهنم چرخ میزد، موقع خوردن صبحانه، حاضر شدنم واسه بیرون زدنم از خونه و… با همین افکار، آماده شدم که حرکت
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

ماجراهای من و دلتنگیام، و خوابهای دنباله دارم واسه محله!

سلام به همه! وااای که دلم لک زده بود واسه ی پست زدن توی محله، واسه صمیمیت اینجا، قهر و آشتیاش و خلاصه همه ی ماجراهاش! مثل کسی بودم که یه غریبه بی اجازه اومده و اتاقشو اشغال کرده، ولی هیچ کاری واسه بیرون کردن این غریبه از دستم بر نمیومد! هر روز محله رو باز میکردم و با هر بار بالا نیومدنش دلم میگرفت. خلاصه یه چیزی کم بود! اما اگر بگم خواب دیدم که چه روزی قراره محله مون برگرده باور میکنین؟ به جان خودم راست میگم! از آقای خادمی تو خواب پرسیدم، ایشونم گفتن و دقیقا همون روز محله برگشت! فکر کنم کسی اندازه من واسه
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

هوای باران!

آدم، هوای باران که به سرش بزند، فرقی نمیکند کجا باشد مشغول قدم زدن در خیابان، یا غرق در تنهایی خودش! هر کجای دنیا که باشد باید ببارد!… دیشب، هوای من بارانی بود مثل لحظه به لحظه ی تمام این سالها دلتنگت بودم و این بار دلم باران میخواست! میدانی؟ این روزها کمتر برایت میبارم و اگر هم بارانی باشد از هق هق و زار زدن خبری نیست فقط دلتنگی ام را زیر گوش باران زمزمه میکنم!… گوشه ای خلوت در لاک تنهایی ام فرو رفتم و… باران گرفت! حال خوشی بود، من، باران، و خیالت که پروانه ای شده بود و دور سرم میچرخید… چشمهایم را بستم، ناگهان…
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

یهو دلم تنگ شد!

سلام به همه دوستای خوبم در سایت ارزشمند گوش کن. چطوره احوالتون؟ ای کاش عالی عالی و ی عالمه تا خوب باشید و عیدم کلی بهتون خوش گذشته باشه. نمیدونم چرا یهو یاد اولین باری که تو سایت پست زدم افتادم.داره دو سال میشه.دو سااال!!! ب همین زودی. شایدم چون یهو آسمون ابری شد و دل منم باهاش گرفت و هوس کردم بنویسم. آخه من تو هوای ابری و بارونی هم شادم هم غمگین و هم که دوست دارم بنویسم.دیوونه ام هااا خخخخخخ. اکثر کامنتامو وقتی بارون میگرفت می نوشتم اون اوایل مخصوصا. یادمه هر روز بیش از ده بار میومدم چک میکردم ببینم جواب کامنتمو دادین یا نه.
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

به یاد پدری که از دستش دادم.

سلام هم محلیها. خوبید؟ خوشید؟ سلامتید؟ ان شاء الله همیشه خوب و خوش باشید و دلتون شاد شاد باشه. ان شاء الله هیچ وقت دلتون نگیره. من که خیلی دلم گرفته. خیلی دلتنگم. دلتنگ پدری که از دستش دادم. پدری که ندارمش که روز پدر رو بهش تبریک بگم. امسال اولین سالیه که ندارمش. اومدم با شما درد دلی کنم، شاید یه کم سبک بشم. هیچ وقت یادم نمیره لحظه ای رو که از دنیا رفت. باورتون نمیشه. هنوزم شبا کابوس می بینم. هنوزم شبا صدای خرخری که لحظه ی آخر از گلوش خارج می شد تو گوشم میپیچه. روز اول آذر 1395 بود. هم بابا، هم مامان، کمی
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

وااااای که چقدر دلتنگتون بودم!

سلاااام بچه ها! چطورین؟ خوبین؟ چه خبرا؟ عید خوش گذشت؟ واسه من که یکی از بهترین عیدای زندگیم بود، عااالی بود! کلی اتفاقات خوب، از دیدن مجدد اقوامی که قبلا خیلی با هم صمیمی بودیم و به مرور زمان رفت و آمدمون کم و کمتر و به تدریج قطع شده بود گرفته، تا بهبودی حال یکی از اقوام که به حدی حالش بد بود که کسی به بهبودیش امید نداشت، اما 2 3 روز به تحویل سال به تدریج حالش رو به بهبودی رفت، تا جایی که کل دید و بازدید عیدش رو خودش با پای خودش انجام داد! اما چه خبر از سفر؟؟ خوب ما توی عید اصولا
دسته‌ها
شعر و دکلمه

برسد به دست بهار!

یک نفس مانده که زمین ریه هایش را از هوای بودنت لبریز کند… قلب جهان دارد از دلشوره ی شیرین وصال به معشوقه اش میکوبد، همه چیز مهیاست برای آمدنت، از آواز شاد و رقص قناریها در آسمان، تا فرشی از گل و سبزه به زیر پایت. تا تن لطیفت را سرما نیازارد خورشید عطر حضورش را به سر تا سر زمین یخ بسته میپاشد… و حالا این تویی! این تویی که آرام آرام میرسی از کوچه های تاریک و سرد زمستان و با هر قدم نزدیکتر شدنت جهان را هوایی تر میکنی… و اینک، تنها یک قدم مانده که جهان مست شود و لمس کند تن لطیف معشوقه
دسته‌ها
شعر و دکلمه

حس و حال این روزای من!

سلاااام بچه ها! چطورین؟ خوبین؟ اوضاع بر وفق مراده؟ میدونم که هست پس خوشحالم! امروز نه شعر دارم واستون، نه خاطره، نه کلاس زبان و نه سوژه های غمگین از خاطرات سالهای دور! امروز فقط حس واستون دارم. آره! حس! میخوام یه کم از حس و حال این روزام واستون بگم. از دلتنگیهای عجیب غریبم که!!!… آره، این روزا من زیاد دلتنگ میشم. دلتنگیهایی که وقتی میان سراغم، دیگه قدرت هر کاری رو ازم میگیرن. فقط دوست دارم برم توی تختم، همونجا بمونم و چشمامو ببندم و غرق بشم توی افکار خودم. اونقدر غرق بشم که دیگه هیچی از جهان اطرافم نفهمم. اما همیشه اینجور وقتا، یک دفعه یه
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

سلام من هنوز دوستون دارم

سلام من ترانه م همون ترانه ی محله که عاشق تک تکتون بود ولی هیهات که مریضی نذاشت بمونم براتون اومدما چند بار… ولی درد دادن به دلایی که دوسم داشتن و دارن از عهده ی من خارج بود حالام نیومدم بگم درد دارم یا چه چیزی آزارم میده اومدم اگه بشه باز باشم بدون هیچ حرفی از بیماری خوشحالم که هنوز زنده م و خوشحالم که از جمله بهترین خاطراتم کنار شما عزیزانم رقم خورده می دونین که دوستون دارم حتی اگه در حد قبل نتونم فعالیت کنم فدایی دارین …ترانه کوچیک همتون
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

دلم باران میخواهد

امشب باز هوای دلتنگی به سرم زده، بغض پاهایش را روی گلویم گذاشته و فشار میدهد. باید از دستش رها شوم وگرنه خفه ام میکند… میروم کنار پنجره و به دنبال ماه میگردم تا کمی برایش حرف بزنم، اما او هم انگار با آسمان قهر کرده… باران نم نم خودش را به پنجره میکوبد، چه شب سرد و تاریکی! خیال سحر شدن ندارد! با آن هیبت سیاهش مثل بختک به جان این خانه افتاده… شب بغض و دلتنگی نمیدانم به جرم کدام گناه ناکرده دارند اینگونه قصاصم میکنند… کاش هوای من هم مثل هوای پشت پنجره بارانی شود، تا شاید این بغض که در گلویم گیر کرده رهایم کند،
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

یه پست ساده و احوالپرسی

سلااااااااام به دوستای خوبم هم محله ایهای مهربونم تمام گوش کنیااااا، آخییییش دلم اساسی تنگ شده بود براتون. خیلی وقت بود که سرتونو به درد نیاورده بودم و پستی نزده بودم. این دفعه هم با آموزش نیومدم فقط اساسی دلتنگ شماه بودم گفتم بیام یه سری بزنم، احوالی بپرسم. خوبین؟ خوشین؟ منو نمیبینید خوشحالید؟ آره چند وقتی نبودم یه کم سرگرم دانشگاهم یه کمی هم حقیقتش هم حوصله نداشتم و هم مطلب مفیدی پیدا نمیکردم در اختیارتون بذارم. خخخخ نمیدونستم اصلا چه عنوانی برا پستم بذارم. دلم برا ادامه تمرینات اندروید که باهم تمرین میکردیم تنگ شده. ببینم اگه توفیق باشه و حوصلشو داشته باشم دوست دارم بیشتر از
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

بچه ها، دلمون تنگ شده! مگه نه؟

خوب که فکر می کنم، می بینم غیر از دلسوزی واسه سایت، دغدغه ی دیگه ای توی ذهنش نبود. خوابش، خوراکش، رفتو آمدش، همه طوری تنظیم می شدند که سایت عقب نیفته. نه. نه. این یه سر کاری نیست. یه بازی هم نیست. این یه اتفاقه، که وقتی افتاد، همه باهم شوکه شدیم. باهم غصه خوردیم و باهم آرزو کردیم کاش رویایی بیش نباشه و هرچه سریعتر از خواب بیدار بشیم. اینجا قرار نیست برعکس طرحواره ی ذهنی ای که به اشتباه توی ذهن بعضی ها شکل گرفته، هر شش ماه یک بار، یه حاشیه داشته باشه. اینجا قراره همه باهم مهربون، دوست و به صمیمانهترین شکل ممکن، کنار
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

دلتنگ خاطراتم

سلام هزاران سلام خدمت گوشکنیاا خوبید؟ خوش هستید؟ من نیستم بگم چرا؟ خخخ یه ساله قسمت نشده از تهران یه قدم اون ورتر برم برا اولین بار شدیدا دلم هوای سفر کرده میدونید چیه پارسال دقیقا همین روز با دوستام مشهد بودیم جاتوون خاالی بود سفرمون عالی و متفاوت و خودمونی بود چه عرض کنم سفرای من همشون متفاوت بودن اما این سفر یه جور خاص بود من به مشهد خیلیییی حساسیتو علاقه عجیب دارم نمیدونم چرا نمیطلبه راستش احساس میکنم این آقای مهربون ازم ناراحته چون کاری کردم که نباید میکردم بچها من خیلی ازش طلب بخشش کردم خیلی دعا کردم میشه شماها هم اگه پیششید اگه زیارتش
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

دلتنگی!

ضمن درود فراوان و عرض ادب!بچه ها این پست دلتنگی من از خیلی چیزها و خیلی دوستان است که شاید شما دوست نداشته باشید پریدن مرا از روی این شاخه به روی اون شاخه بخوانید… پس لطفا به قول یکی از دوستان یه h ‎بزنید و از رویم بپرید… من امشب تصمیم گرفتم بخاطر دلتنگیام با پرت و پلا گویی سایت را پرتاب کنم رو هوا…! یادش به خیر روزگاری که من تازه به محله ی مجتبی و دوستان آمده بودم… یاد زمانی بخیر که در این محله در کنار آموزشها پستهای خنده و شادی از دوستان داشتیم… یادش بخیر روزگاری که یه مجتبی در محله بود و به
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

ی احوالپرسی و ی گزارش غیر رسمی از پایداری مطلوب گوشکن در ماهی که گذشت

سلام به بچه محل های عزیزتر از غریبه! چی بگم، چی بگم! حرفمو با کی بگم! با شما؟ با شما؟ خعلی دلم واستون تنگولیده شدییید! در حدی که همو بغل کنیم، ماچ کنیم و بگیریم همو سفت فشااااااار بدیم! البته فعلا برای عدم هرجو مرج و رعایت قوانین جمهوری اسلامی و شعونات اسلامی، خانوم ها اون طرف پرده، آقایون این طرف پرده. حالا، اون طرف پرده، صد دانه خانوم، دسته به دسته! این طرف پرده، صد دانه آقا، دسته به دسته! همه با نظمو ترتیب، یک جا نشسته. دیگه “یک جا نشسته” بسه. پاشید سفت از خجالت هم دیگه در بیایید، منم این وسط مسط ها له کردید، کردید!