خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
شعر و دکلمه

دلم گرفته آسمان!

صدایم کن آسمان! دلم گرفته از سردیِ بی‌رحمِ این خاک! دلم گرفته از شب، از سکوت، از خنده‌های سنگیِ نمناک! صدایم کن آسمان! خسته‌ام از این جاده‌های نافرجام! خسته‌ام از قصه‌های سیاه و از قدم‌های ناکام! صدایم کن آسمان! دلگیرم از ماندن! خاموشم از فریاد! بیمارم از تکرار! زخمینم از بیداد! صدایم کن آسمان! شکسته‌ام از سنگینیِ این غربتِ خزانزده، در این وادیِ شب‌نشان! نشسته‌ام به تماشای هیچ، مدهوش. تبدار. ویران! صدایم کن آسمان! ارچه مرا بالِ پریدن نیست! ارچه نگاهِ تارَم را، صبحی برای دیدن نیست! صدایم کن آسمانم! مرا بخوان به قلبِ خویش، اگرچه بی‌ستاره‌ای! اگرچه همچو روحِ من، ز درد، پاره پاره‌ای. مرا بخوان اگرچه در
دسته‌ها
شعر و دکلمه

دلم گرفته آسمان!

دلم گرفته آسمان! ببین زمین به کامِ شب، میانِ خاک و خستگی، اسیرِ خسته جانِ تب، خموش و سرد و بی نفس خراب و خورد و خسته جان، به تند بادِ حادثه، دلم گرفته آسمان!، من از نگاهِ خسته ام بر این غروب خسته ام!، ز شام و جنگ و تیرگی در این غروب خسته ام!. ببین که باز آسمان! مهار پاره می کنم!، اسیرِ دست های شب فقط نظاره می کنم!. نگاه می کنم که خانه ای دگر خراب شد!، دوباره واقعیتی به دستِ شب سراب شد!. به حکمِ شب طنینِ ضجه را مهار می کنم!، سکوت را به حنجرم کلید دار می کنم!. نهان ز خشمِ سردِ