خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
شعر و دکلمه

دل نوشته های یک مجنون

ای سنگ ! دلم می خواهد سر به روی تو گذارم و اشک هایم جاری شود تا تو سنگ صبور من شَوی ای سنگ ! دلِ سنگم به درد آمد درونم را شکافت و اشکی جاری شد حالا معنای اشک سنگ را می فهمم کاش پرنده ای میشدم آزاد و رها روی دستهای تو می نشستم به چشمهایت خیره خیره می نگریستم و با منقارم قلبت را می شکافتم که اشکم را در آوردی اما … انگار قلب تو هم پر از اشکهای سنگی است چرا نازم ؟ چرا جانم ؟ من که جانبازم , جانم را برایت می بازم آری تو هم دلبسته ای . جانبازی , جان