خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

عشقی از جنس آرزو

چشمانش را بست. از جایش بلند شد و راه افتاد. ناگهان سرش با جایی برخورد کرد. دست کشید روی سرش. ضربه تا حدی محکم بود و پیشانیش درد گرفته بود. به هر زحمتی بود، خودش را به گاز رساند. سعی کرد برای خودش چای بریزد. اما آب جوش روی دستش ریخت و لیوانش افتاد و شکست. حسابی ترسیده بود و عصبانی شده بود. گریه اش گرفته بود. خواست از آنجا دور شود که سوزشی در پایش احساس کرد. یک تکه از لیوان پایش را برید. دیگر تحملش تمام شده بود. چشمانش را باز کرد. تمام آنچه اتفاق افتاده بود را مرتب کرد و دست و پایش را پانسمان کرد.