خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

سفرنامه‌ی یک نابینای تنها به یزد قشم و شیراز در نوروز 97

مقدمه متأسفانه یا شاید هم خوشبختانه، در سفر دلچسبی که عید تجربه کردم، وسیله‌ای برای نوشتن در اختیار نداشتم، یا اگر هم داشتم، برای ثبت خاطراتم از آن استفاده نکردم. این سفرنامه، از چهارده فروردین، یعنی یکی دو روز پس از پایان سفرم شروع شد به نگاشته شدن، و طبیعیست که با توجه به حافظه‌ی ماهیوار من، بسیاری از جزئیات را فراموش کرده باشم، توالی بسیاری از اتفاقات را از یاد برده باشم، و اسامی و وقایع حتی مهم نیز از ذهنم فرار کرده باشند. در این نوشته، باید اسامی واقعی به اسامی غیر واقعی تغییر داده شده باشند، تا اشتباه‌های احتمالیم، موجب ایجاد سوء تفاهم برای هیچ شخصی
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

14 آبان. در هم بر هم. از سمپاشی تا خامه عسل!

سلام سلام هم محلی ها. سلام دوستای قدیمی و جدید. سلام ای شفتالو ها، ای آلبالو ها، ای پرنده ها، ای عقاب ها، ای شمبلیله ها، ای هرچی چیز خوب و خنده دار و باحال و درستو حسابی هست ها! پاچه خواریه دیگه. چی کار کنیم! یه کم حرف دارم که جمع شدن، جمع شدن، جمع شدن، حالا قراره پخش بشن! حواستون باشه الان داریم پخش میشیم. همه به همراه حرف های من. الانه همه رو آنتنیم. آی بچه؟ دستتو از تو دماغت درار! مگه نمیگم داری پخش میشی؟ شما، با شمام! چرا اینطوری میکنی؟ درست تو صف واستا! گوش جلوییت رو گاز نگیر! آهان! داری توی گوشش پچ
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

توجه توجه: صدای ما را از زیر دوش آب میشنوید

خب بذار آبو ولرمش کنم، آهاااااااان دیگه فکر کنم خوب شد. حالا بریم زیر دوش. آخیییییش! چه کیییفی میده! بد نگذره آقا شهروز! واااای! چی بود؟ کی بود؟ نترس بابا! منم! دوش آبم! دوش آبم مگه حرف میزنه آخه؟ حالا میبینی که حرف میزنه. خب حالا بگو ببینم چی میخوای؟ هیچی! گفتم زیاد تو فکر نری یادت بره که اومدی حموم. نخیر. نگران نباشید شما! یادم نمیره! خب باید زودتر کارتو انجام بدی منو ببندی! مثل این که نمیدونی کم آبیه هاااا! برو بابا! فقط مونده بود تو به من درس اخلاق بدی. اصلاً میخوام نیم ساعت همینطوری باز باشی و منم زیر آب باشم. پس خودت خواستیهااا! مثلاً
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

خاطرات یک نابینا | مو‌های چرب

حالا از توی دوش آمده ام بیرون و سرم را کمی با حوله مالش داده ام. طبق رسم خودم در پاییز و زمستان، معمولا مو‌هام را روی بخاری یا زیر سشوار می‌گیرم. این دفعه، نوبت بخاریست. یک موجود فلزی تنها که فقط وظیفه ی گرم کردن دارد. توی کله‌ام ها می‌کند. هرچه گوشش را بیشتر می‌پیچانم، بیشتر ها میکند. هااااا همیشه از اینکه روی مو های در حال ریزشم که کودکان نیز می‌دوستند‌شان دست بکشم و لختی و نرمی و ولو بودن مو هام را حس کنم، لذت می‌برم. وقتی توی مو‌هام شانه می‌کشم و به همان شکلی که باید بشود می‌شود، کیف می‌کنم. اما چه سود که یکی