خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

تجسم یک رویای دوردست، قسمت سیزدهم.

از چه برایت بگویم کاغذِ لبریز از سطر های خالی خستگی؟ از چه برایت بنویسم دفترِ عزیزِ غریبه؟ از چه می خواهی بدانی قلمِ مهربانِ رنگ پریده! در ذهنم انگار جنگِ جهانیِ جملات آغاز شده است. جملاتی که نه نقطه ی مشترکی دارند، نه قصد صلح! تک جمله هایی که هر کدام برای نابودی دیگری، در مغزم مین های فراموشی دفن کرده اند. صدای ترسیده ی هر واژه ای دم مرگ، سلول های خاکستری مغزم را به فکر عقب نشینی می اندازد. منتظر کدام شرح حال نشسته ای زمان بی رحم! حالا که گذشتنت را می خواهم، حالا که در میان کویر تشنگی ام را به نظاره نشسته ام،
دسته‌ها
روانشناسی

a. b. c. های انسان. قسمت دوم. تقدیم به ساجده.

این پست را به این خاطر به ساجده تقدیم می کنم که بارها و بارها برای نوشته شدن قسمت دوم آن به من ایمیل زده است و درخاست کرده است. البته خوب نوشتن این مطلب به زمان و مکانی مناسب نیاز داشت که خدا را شکر حالا به دست آمد. همه رفته اند بیرون از خانه من تنها هستم و به دور از غیل و غال نشستم نوشتم. اگر حال دارید. واقعا اگر حالش را دارید با سرعتی پایین و با دقت بخوانیدش. بسیار مناسب و خوب است. در زندگی شما را بیمه از افسردگی و مشکلات روانی می کند وقتی به انسانهای دیگر می نگرید تعجب می کنید.
دسته‌ها
روانشناسی

a. b. c. های ذهن

این داستان را ساخته و پرداخته ذهن من ندانید. بارها و بارها در طول هر روز این اتفاقها برای من و شما می افتد. اگر دوست دارید یا حالش را دارید این متن را بخوانید که برای ذهنتان از هر ورزشی بهتر است. مریم و ملیهه دو دختری هستند که سال گذشته را با شدت تمام درس خواندند. حتا یک بار هم به تفریح نرفتند آنها دها ساعت در روز درس می خوانند و حتا وقتی که دیگه به روزهای کنکور نزدیکتر و نزدیکتر می شدند این ساعتها به چهار ده ساعت هم رسید. بله درست حدس زدید آن دو هر دو در یک مدرسه درس می خوانند یعنی