خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

خیلی وقته چیزی نگفتم,

بازم من و بازم سکوت نسبی شب های روستا. تابستون داره وسایلاشو جمع و جور می کنه تا کم کم و عصازنان بره و جاشو بده به پاییز که اونم داره عصازنان میاد و نرسیده درخت ها دارن کم کم لباساشونو درمیارن و برای خواب زمستانی آماده میشن. هر تیکه از لباسشون رو که درمیارن عین آدمای شلخته یا بچه های بازیگوش به اطراف پرت می کنن تا عید جدید لباس نو تنشون کنن و بیدارشون کنن. و من با نزدیک شدن به پاییز حالم گرفتست! این حال گرفتگی می دونم تا چند روز اول پاییز هم همراهم هست. شب در حالی که یه کیسه پر خواب همراه داره