خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

دست نوشتی در شب تولدم

34 سال از زندگیم گذشت ولی پشیمون نیستم. چون وقتی صفحات این تاریخچه 34 ساله رو ورق می‌زنم، میبینم تعداد موفقیت‌ها خیلی بیشتر از شکست‌ها بوده. البته که تعریف آدم‌ها از شکست و موفقیت یک‌سان نیست. ولی در کل رضایت از خود مهم هست که من به وضوح اونو تو خودم حس می‌کنم. همین که این حس خوب رو دارم، همین که دلیلی برای زنده بودن دارم، همین که میخوام مصممتر از گذشته تو جاده زندگی به جلو برم، نشون می‌ده آینده روشن هست. فقط باید اشتباهات گذشته رو تکرار نکنم. تاریخچه این 34 سال میگه: نه اونقدر از اومدن آدمهای جدید به زندگیم خوشحال و نه از رفتن
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

41

جمعه شب. لغت های ترم آینده کانون رو از وورکبوک استخراج می کنم. فعلا بدون معنی. داخل تیمتاکم. استخراج لغت خیلی تمرکز نمی خواد پس به خودم مجوز میدم که وسط شلوغی ها بمونم. امشب آخرین شب40سالگیه منه. فردا صبح که بلند شم1سال جلوتر رفتم. خاطرم هست1زمانی خیال می کردم1زن40ساله چه قدر آدم پیریه! حس می کردم چه قدر40سالگی بی رویاست. چه قدر سرد و چه قدر خاک گرفته و غمگین. از این سن می ترسیدم. حس می کردم بدجوری کسالت بار و تاریکه. دلم به هیچ عنوان تجربه کردنش رو نمی خواست. الان بدم نمیاد برگردم عقب و نوجوون باشم ولی در اینجای جاده هم به هیچ وجه
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

قدری با هم حرف بزنیم

البته قدری با من حرف بزنید. یک مشت حرف ها بزنید که توی عمرم نشنیده باشم. من شنیدار حرف های تکراری نیستم. ولی کلمات همیشه خودشان هستند. آنها هم زندگی خودشان را دارند. همان هایی که همیشه بوده اند و امروز هم هستند و فردا هم خواهند بود. این ما آدم ها هستیم که هر روز یک رنگ عوض می‌کنیم. امروز خودمان هستیم و فردا کس دیگری می‌شویم. وقتی به صد درجه زیر صفر رسیده باشی هیچ کلمه ای به کارت نمی‌آید. درست مثل من. منی که دیگر هیچ وقت خودم نیستم اما به هر طریقی روز ها را به شب و شب را تا صبح سپری می‌کنم. به
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

حباب

اگر توی یه لیوان آب مقداری کف بریزیم، مثلاً مایع دست شویی یا ظرفشویی یا هر چیز کف کننده ی دیگه ای، وقتی یه نی داخلش فرو کنیم و آروم توش فوت کنیم، حبابهایی روی لیوان شکل میگیره. یه صدای خاصی هم میده. معمولاً این حبابها و حتی صداشون برای ما جذابن. به خصوص برای بچه ها و یا حتی خیلی از بزرگترها که اهل سرگرمیهای لحظه ای هستن. این کار میتونه دقایقی هرچند کوتاه باعث شادی و حتی خنده های از ته دل ما هم بشه. ولی چند دقیقه که میگذره و حبابها به خاطر خستگی ما از تکرار این کار میترکن و از بین میرن، دیگه نه
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

یه بازیه خطرناک

یه بازیه خطرناک. آره، یه بازیه خطرناک. اسمش زندگیه. پس یه بازی، به اسم زندگی. بعضیا، تا وقتی همه چی دارن و یا همه چی از نظر خودشون واسشون اوکیه، فکر میکنن بازی رو میبرن. البته، یه چیزی، اینا نمیدونن بازیه که، اینا فقط اسمشو میدونن. اسمش، زندگیه، ولی نمیدونن فلسفش چیه که. فلسفشم، من گفتم، به نظر من، یه بازیه. یه بازی، یه استراتژی، یه استراتژیه وحشتناک، یه استراتژیه خطرناک. شاید در ظاهر فقط اسمش زندگیه. و صد البته که شاید خیلیا یا فلسفشو ندونن، یا قبول نکنن، یا کسی که واسه این فلسفه اسم انتخاب کرده رو دیوونه خطاب کنن. خب، میگفتیم، زندگی، در ظاهری آروم و
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

یادداشت هشت آبان

سلام دوباره اومدم با یکی از در هم نوشت های بی سر و تهم. دلم میخواد توی این نوشته همون طوری باشم که دوست دارم توی دنیای واقعی هم می شد بود. یعنی هیچ قاعده ای رو دنبال نکنم و به حرفش گوش ندم. دلم میخواد ولی این خواستنش دلیل نمیشه که حتما بتونم و موفق بشم به انجامش. چقدر این زندگی از نظر من بی هدفه. چرا؟ نمیدونم. حس می کنم از بس سر خودمو شولوغ کردم و پول کمی در میارم، زندگی ارزش زندگی کردن نداره. البته که اگه فقیرتر بودم بیشتر شاکی می شدم و هرچی به سمت پولداری پیش برم کمتر از این نق ها
دسته‌ها
شعر و دکلمه

آلاچیق (۱): قطعه شعر «شب رؤیایی»

بسم الله الرحمن الرحیم و سلام!   اواخر دوران دبستان یا همون ابتدایی خودمون بود که پس از علاقه‌مندی به نوشتن داستان، هوای سرودن هم به سرم زد. اول راهنمایی قطعه‌ای درباره پاییز سرودم که گاهی وزن داشت و گاهی نه. گاهی قافیه داشت و گاهی نه. اگه بخوام اسم قالبشو «سپید» بذارم که وزن و قافیه داشت و نمیشه. اگه هم بخوام اسم قالبشو «نیمایی» بذارم، جداً به امثال «نیما» و «سهراب» توهین کردم. در واقع انشایی بود که به تقلید از خواهرم و دخل و تصرفات خودم درباره پاییز می‌نوشتم و حالا با کمی پس و پیش شدن کلمات شبیه یه قطعه شعر ناشیانه شده بود. اون
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

یک پست خالی

مثل همیشه سلام سلام سلام و صد سلام و درود سه رود چهار رود و هزار و یک رود. اما اینبار با همیشه کلی فرق داره. این بار خبری از صدای زندگی نیست, چون زندگی توی گوشای من هیچ صدایی نداره, پر از صدای خستگی, پر از سقوط, پر از دویدن و نرسیدن, شوخی نیست, تا حالا همه ی پست های صدای زندگی شوخی بود, از این به بعد لحن زندگی تغییر کرده, خیلی هم جدی و پر ماجرا حرف می زنه, خلاصه این که: دلم تنگ است, هوای چشم هایم ابری, تمام اشک هایم را نسیم سرد زندگی با خود برد, حالا دیگر هیچ ندارم, حتی اشک برای
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

صدای زندگی

خستگی می گوید, من نمی گویم. روزی بود و روزگاری, یک آدمی بود به اسم من که اسمم را نبرم بهتر است, حالا چه بگویم؟. یک دفتر یادداشت دارم کلان کلان کلان. اما هیچ چیز مفیدی در آن نیست, هیچ چیزی که بشود اسمش را زندگی گذاشت. می نشینم و برمی خیزم, سرم سوت می کشد, درد می آید, گوش هایم صداها را خفیف می شنوند, این از تأثیر کامپیوتر است, پاهایم خسته می شود و وز وز می کنند, روی دو پا می ایستم, یکی نمی گوید لا مصب مگر مرض داری بیخود وقتت را تلف می کنی؟. چرا البته که می گوید ولی کو گوش شنوا؟, نمی
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

صدای زندگی

سلام دوستان, خوبید؟, سلامتید؟ کیفتون کوکه؟, خُُُُُُُُب به سلامتی, حال منم عالیه, از این بهتر نمیشه. این یادداشتم مربوط به سال 93 است, یعنی اوج دلتنگی و کمی هم شاید هم خیلی زیاد احساس گرفتاری, اصلا دوست ندارم روحیه کسی را خراب کُنَمااااااا به هیچ وجه حتی خودم که قرار بود در برنامه ی دوم آشپزیم از کار با سیب زمینی حرف بزنم, خخخ, راستش رفتم به خاطراتم سری زدم و خودم که خیلی دلم به حال خودم سوخت خخخ, گفتم بد نیست از دوستان هم محله ای هم نوعم هم نظر بگیرم و پای روانشناس ها را وسط بکشم و آمار روان شناس های نابینامون را بگیرم, خب
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

تمام زندگی من! همیشه کنارم باش!

سلام بچه ها. خوبین؟ امیدوارم حالتون خوب باشه و اوضاع بر وفق مراد. راستش امروز به این فکر میکردم که چقدر زندگی ما جالبه. امروز و اینجا یکی متولد میشه و همین لحظه یکی دیگه توی یه جای دیگه از این کره ی خاکی، چشماش رو واسه همیشه روی زندگی میبنده. یکی چشماش پر از اشکه و یکی از ته دل میخنده. البته که همین تضادهاست که زندگی رو واست شیرین و خواستنی میکنه. همین که نمیدونی زندگی 1 ساعت بعد چی واست داره، همین بهت روحیه و امید واسه ادامه دادن میده. از دیروز که پست تسلیت توی محله ی همیشه خواستنیم زده شد، خوب حالم زیاد خوب
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

هیچی،کلا همینطوری یهویی،یکمی چرت و پرت

شلالالالالالاااااٱاااامی،که،خوبید بر بچ گوشکنی عزییییز،من که عاااااٱاااالی عالی هستم،یعنی کلا فوق العاده،کلا حالم هر روز بهتر از دیروزم میشه،این یعنی خودش همش عشششقه، بچهها جون خیلی وقت بود که پست نزدم،یعنی هیییی میخوام پست بزنم کلا اونقد سرم شلوغ پلوغه که وقتی که میام پشت سیستم و وارد سایت میشم،فقط میتونم برم اونور یکمی از کارای اونور رو انجام بدم یا فوق فوقش کامنتکی بذارم و باز برم به زندگی روزمره م برسم که،هوم هوم هوم،اونقدر خوش خوشانم هست و شاد شادم که نمیدونم روزای زندگیم چطوری شب میشه و شبام چطوری صبح میشه که، کنار همسر عزیزم که از نظر من فوق العاده ترین مرد دنیاست بهترین لحظه
دسته‌ها
نمایش

دانلود نمایش زندگیِ من

سلام خدمت تموم دوستان عزیزم خوبو خوشین؟ حالتون چطوره؟ چه خبرا خوش میگذره؟ منم خوبم خدا رو شکر آلیم. پیشا پیش عید نوروز رو به همتون تبریک میگم و امیدوارم توی سال جدید به تموم آرزوهاتون برسین دوستان گلم خب اومدم با ی نمایشِ خوبو عالی این نمایش رو خانم الهام جلالی نوشتند و بازی کردند و منم کارِ صدابرداریشو انجام دادم خب از این بیشتر وقتتون رو نمیگیرم و لینک دانلود رو بهتون تقدیم میکنم با حجمِ 25مگ راستی اسم این نمایش زندگیِ من هستش. دانلود از اینجا شاد باشین دوستان . منتظرِ نظرهای خوشگلتون هستیم بای بای تا ی پست دیگه
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

و اما از نهم مهر

خب. ریکوردر رو خریدم. ازش خیلی راضیم. خدا ازم راضی باشه! بعدشم اینکه با وجود پا دردم، میخوام برم شهر بازی شهر رویا ها. من همینم. اینقدر عشق می کنم توی این دنیا تا بمیرم! خخخ راستی، نوشته ی دیروزم یادم نرفته بود بنویسم ولی وقت نکردم. یعنی ساعت شش صبح دیروز که بیدار شدم از خونه زدم بیرون، ساعت چهار صبح امروز رسیدم خونه خودمون. اولش که باید می رفتم سر کار، بعدشم چون ریشام مثل امیر کبیر شده بود، ظهر با پنج عدد ژیلت نیم بار مصرف، موفق شدم طی یه فرایند ضربدری زخمو زار کردن صورتم، ریشارو از صفحه ی روزگار صورتم، البته بطور موقت، محو
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

هیچ کس از آینده خبر ندارد!

سلام سلام، متنی که در ادامه میذارم و زیاد هم طولانی نیست خیلی به نظرم قشنگ اومد دوست داشتم به اشتراک بذارم شاید حال یه نفر رو تغییر داد.، مطمئنا واسه همه ی ما، پیش اومده کلی برنامه ریزی کرده باشیم و بعد اصلا چیزی که خواستیم اتفاق نیفتاده،، حالا ممکنه منتظر یه اتفاق خوب باشیم و کلا همه چیز دگرگون بشه، یا نگران و آشفته باشیم و اصلا همه چیز به خوبی پیش بره، پس سعی کنیم همه رو بسپاریم به دست اونی که خودش کارشو خوب بلده، این هم متن: هیچکس از آینده خبر ندارد ، مردی که امروز با عجله توی مترو از تو ساعت پرسید
دسته‌ها
شعر و دکلمه

هدیه ای از طرف آهنگستان برای جانانم در محله، دکلمه ی بی نظیر فرزام به نام زندگی

سلامی سرشار از عشق و ارادت به جانانم در سایت همیشه محبوب گوش کن یک سلام ویژه هم دارم خدمت بازدید کنندگان گلی که از طریق شبکه ی اینستاگرام ما به ما پیوستند خیلی خیلی خوش آمدید خب همین جور که از عنوان پست متوجه شدین، امروز با یک دکلمه ی بسیار خاص، بسیار زیبا، و بسیار باحال و بی نظیر خدمت رسیدم اول بگین ببینم. فرزام رو میشناسین؟؟ قطعا میشناسینش دیگه اینم سوال بود آخه؟؟؟ حالا یه کوچولو یاد آوری میکنم برای اونایی که مثل من آلزایمر دارن فرزام با یک کار بسیار پر قدرت تو مسابقه ی دکلمه ی برتر شرکت کرد و با کسب نمره ی
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

خسته شدم از خودم

سلام بچهها خوبید؟ سر حالید؟ امیدوارم باشید. من خیلی خوب نیستم ولی خوب میشم… درست میشم… آدم میشم بهتون قول میدم. خیلی دلم براتون تنگ شده بود. خییییلی… راستش یه مدت طولانی که نبودم اول به خاطر این بود که سیستمم و اینترنت خونه مدام مشکل پیدا میکرد و من تنبلی میکردم ببرم درستش کنم یا ویندوزشو عوض کنم. ولی بالاخره بعد از سه چار بار ویندوز عوض کردن درست شد. دلیل دومشم این بود که یخده سرم شلوغ بود و از طرفی تو سالهای بیکاری عادت داشتم به بخور و بخواب. البته بیشتر بخش دومش. از طرف دیگه هم صفحه تلگرام شاعرا رو پیدا کرده بودم. زمان زیادی
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

واقعیتهای زندگی خصوصی من

درود. ما یه خانواده ی خیلی پولدار بودیم. سال هشتاد و پنج، پدرم برای برادرم یه مغازه ی پخش روغن قو میزنه. یه نفر میاد چهل ملیون روغن میخره و چک میده و میره. چک بیمحل میشه و اثری از طرف نمیمونه. از طرفی کارخونه پولشو میخواست. پدرم مجبور شد از رفیق بیست سالش که بهش میگفتیم عمو پول بگیره که اون هم به شرط نزول پول رو به پدرم میده. پدرم برای بر اومدن از پس نزول پولی که گرفته بود از دو سه نفر دیگه دوباره پول نزول کرد. نزولهای دوست بابام به صد ملیون رسید. یه نفر پیدا شد گفت ما یه شرکتیم که میتونیم رو
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

یه کمی از خودم بگم .

سلام دوستان، سال نو بر همگی شما صمیمانه تبریک، و بهترین شادباش ها رو براتون دارم و امید که یکی از بهترین سال های زندگی‌تونو پیش رو داشته باشید. مدت مدیدی بود که حضور پر رنگی نه در اینجا، بلکه بطور کل در فضای مجازی نداشتم و این عید رو بهونه خوبی برای یه دید و بازدید و آشنایی با دوستان جدید دیدم. عرض کنم کاربران قدیمیتر، بهتر منو به یاد میارن، اما خوب هنوز هم وقت نشده که یه معرفی به دوستان جدید داشته باشم. خب از خودم کمی بگم، بنده مهدی ترخانه در حال پشت سر گذاشتن آخرین روز ها از سن 36 سالگی ام هستم. همراه
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

هم‌محلی‌ها، دوباره عید شد و ریا‌کاری های من. بگذارید ریا بشه. طوری نیست!