خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

چه قد سخته وقتی بفهمی داری مردگی میکنی نه زندگی.

آره چه قد سخته. خعععیییلی سخت, خعععیییلی دشوار, خعععیییلی بدجور, خعیییلیی سخته. چه قد سخته که وابسته باشی. یه وابستگی از روی جبر, از روی خاص بودن شرایطت, از روی موقعیتی که توشی, از روی وضعیتی که هرگز نه تنها به پایان خودش نمیرسه, بلکه داره هر روزش از دیروزش بدتر میشه و تو بدیش اوج میگیره. یه وابستگی از نوع تفاوتت با دیگران البته از نگاه خودشون, از جنس فرداهای نافرجام, از حس همین گذشته های بی فرجام. چه قد سخته. خیلی سخت. مسخره هست. مسخره. همه چی مسخره هست, زندگی مسخره هست, ما هم شدیم مسخره ی روزگار, شدیم مسخره ی چرخش ایام, شدیم مسخره ی لحظاتی
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

منو مامانیمو بیمارستان،یعنی کلا همه چی در هم بر هم که

شلام شلام شلااااٱاااام،ای بابا گفتم شلاااام،اینکه کمه که واسه سه ماه غیبتم خخخ،پس شلالالالالالااااٱااااٱااااٱاااااٱاااالالالاااام،ی،که،خوبید بچهها، دلم واشتون یه عالمه تنگ لفته بود که،هوم هوم هوم،ولی خداییش همش یادتون بودم و همش دعا دعا میکردم که ای کاش زودتر بشه که من برگردم پیش دوستای عزیز و هم محله ای های مهربونم، بچهها من میخوام واستون به صورت خلاصه خلاصه یعنی کلا خلاااٱاااصه بگم که تو این مدت چه اتفاقاتی واسم افتاد…. اوهوم،اوهوم،اوهوم،میریم که بریم،خخخخخ اواخر تیرماه بود که مامانیم حالش یکمی بد شد،از مریضیش که خودتون میدونید کههه،بعد تو اواسط مردادماه بود که تصمیم گرفتیم که بریم مشهد،البته کل خانواده با هم که هم زیارت و تفریح بشه،هم مامان