هشدار: تمامی اسامی، شخصیتها، و رخدادهایی که در این داستان آورده شدهاند، ساختهی ذهن نویسنده هستند و واقعیت ندارند. هرگونه تشابه عناصر این داستان با عناصر موجود در دنیای واقعی، کاملاً ناخواسته بوده و از کنترل نویسنده خارج است. شما با ادامه دادن به خواندن این داستان، میپذیرید که خواندن این داستان برای شما طبق قوانین محلی که در آن ساکنید مجاز است و نیز میپذیرید که این داستان صرفاً یک داستان تخیلی میباشد. در غیر این صورت، لطفاً این صفحه یا این سایت را ترک کنید. نویسنده نیستم و طبیعیه که هیچ سررشتهای هم از نویسندگی نداشته باشم. حتی قوانین و قواعدی هم که در خصوص داستاننویسی توی
Tag: سرنوشت
سلام سلام، متنی که در ادامه میذارم و زیاد هم طولانی نیست خیلی به نظرم قشنگ اومد دوست داشتم به اشتراک بذارم شاید حال یه نفر رو تغییر داد.، مطمئنا واسه همه ی ما، پیش اومده کلی برنامه ریزی کرده باشیم و بعد اصلا چیزی که خواستیم اتفاق نیفتاده،، حالا ممکنه منتظر یه اتفاق خوب باشیم و کلا همه چیز دگرگون بشه، یا نگران و آشفته باشیم و اصلا همه چیز به خوبی پیش بره، پس سعی کنیم همه رو بسپاریم به دست اونی که خودش کارشو خوب بلده، این هم متن: هیچکس از آینده خبر ندارد ، مردی که امروز با عجله توی مترو از تو ساعت پرسید
سلام و صد سلام خدمت همه همراهان محترم, خصوصا علاقه مندان به شعر و مطالب ادبی, در ارتباط با داستان پرواز آقای آگاهی محترم و موضوع سرنوشت به نظرم رسید شعری از دیوان غزلیات بیدل دهلوی به محضر دوستان تقدیم نمایم. غزل شماره 597 بیدل دهلوی: سرنوشت روی جانان خط مشکین بوده است کاروان حسن را نقش قدم این بوده است ما اسیران؛ نوگرفتار محبت نیستیم آشیان طایر ما چنگ شاهین بوده است غافل از آواره گردیهای اشک ما مباش روزگاری این بنات النعش، پروین بوده است راست ناید با عصای زهد سیر راه عشق این بساط شعله خصم پای چوبین بوده است شوخی اشکم مبیناد آفت پژمردگی این
دلم یه دنیا می خواد , بی آدم , بی آدم , بی آدم . کاش دنیا فقط یه پنجره بود . تا وقتی ازش خسته شدیم . پرده ها رو بندازیمو بیخیال طی کنیم . کاش زندگی مثل یک آبنبات , بزرگو خوشمزه بود . میلیسیدیمو تا ته می خوردیمشو تمام , باز از نو یه آبنبات دیگه بر می داشتیم . یه وقتایی که بدجور سادیصمم اود میکنه . آرزو می کنم کاش سرنوشت , شکل سقز بود . نرمو لطیفو مهربون . اونوقت هر طور عشقم بکشه خودمو سرنوشتمو حالتش میدم . شاید با سقزم یه دراکولا ساختم . شاید یه اورانگوتانی , فرشته ای ,
سلام هم محلی ها. مدیر آموزشگاه نابینایان شهید احمد سامانی آقای حسین جباری تماس گرفت که فردا واسه پاره ای از تعمیرات رایانه ای برم اونجا. دیر وقته شایدم دیروز زنگ زده. آره. سه شنبه زنگیدند. به هر حال که من CD ویندوز ندارم و فک کنم غلط نکنم باید یکی بخرم یا از یه جا بگیرم. همهش سیدی منظورم CD هست که پارسآوای دور زده شده اشتباه میخونه. همون. اونو هی گم میکنم. به من میگن ویندوز گم کن نه برگ چغندر! بعد از تعمیر رایانه باید بیام سفت امتحانامو شلشلکی بخونم. شما کاری ندارید. چیزی نمیخوایید از آموزشگاه واسهتون بیارم؟ تافلی قلمی چیزی! راستی هی میترسم سایتم