خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

خاطره ی سفر ما به امامزاده داوود

درود بر شما دوستان عزیز. امیدوارم حالتون خوب باشه. پنجشنبه، دوازده شهریور نود و چهار: ساعت حدوداً یک ربع به سه بود که از خونه زدم بیرون. ساعت سه با بچه ها توی میدان آزادی قرار داشتم. سر ساعت سه اونجا بودم و تا همدیگه رو پیدا کنیم، دیگه سه و ربع شده بود. من، امیر، تبسم، مهدی و شبنم. مهدی دوست قدیمی امیر از زمان مدرسه هست و شبنم هم خانمش هست. مهدی نابینا و شبنم کمبینا هست. خلاصه دور هم جمع شدیم و قرار بود که با مینیبوس راهی امامزاده داوود بشیم. منتها دیدیم مینیبوسی که میخواستیم باهاش بریم فقط یه مسافر توش هست و نهایتاً با