خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

کما.

کاملا غیر واقعی! ******* یک صبح شلوغ و نم گرفته ی تابستون شمال. شبیه تمام این روزهام صبح یک دفعه شروع شده و بدون مقدمه پرت شدم وسطش. داخل ماشین نشستم و سعی می کنم فکر پراکندم رو از جویدن ناخن هام منحرف کنم. -ترافیک مسخره! دیرم میشه. این فکر برای هزارمین دفعه داخل سرم چرخ می زنه و باعث میشه باز و باز دستم آهسته بره بالا به هدف جویدن ناخن هام. متوقفش می کنم. راه باز شده. حرکتی کند ولی خوشبختانه بی توقف. می رسم. با چند دقیقه تأخیر. زیاد نیست. با حد اکثر سرعتی که ازم برمیاد سه طبقه رو میرم بالا و شاید دو دقیقه