خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

رضا و عبدالله بابت حضورتون ممنون خیلی خوش گذشت!

سفر داریم چه سفری. خوشگذرانی داریم چه خوشگذرانی. مهمان داریم چه مهمانی. میزبان داریم چه میزبان‌هایی. اصلا یک حس با‌حال و غریب و عجیب. حسی که از وصفیدن ماجرای من به خواننده منتقل میشه هرگز به گرد پای حس تجربه کردنش نمیرسه. جای شما خالی من طی یه حرکت از پس برنامه‌نریزی‌شده، زدم به مغز شیراز. واقعا حضرت شلغم یارم بود و خرد نگهدارم وگرنه که معلوم نبود غیر از در رفتن کش عصام در وقت اضافه، چه بلا‌های دیگه‌ای سرم میومد و اصلا ممکن بود به ضربات پنالتی بکشه ببازم. هوچ دیگه. شما که میدونید. سفر‌های من یک پروسه‌ی تکراریه از خوشگذرانی‌های قبلیم البته به همراه یک سری
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

سفر به شهر رویا ها بخش دوم

درود! درود به طرفدار های سرسخت پادکست! درود به طرفدار های سرسخت پادکست های شاد! درود به طرفدار های سرسخت پادکست های شاد موزیکال! و نهایتا؟ درود! درود به طرفدار های سرسخت پادکست های شاد و موزیکال یه آدم دیوونه! اونم از نوع شهر بازی! قبل از هر چیز امیدوارم شادی و نشاط به قلوب مؤمنین در محله باز گشته باشه و از پادکست های تولیدی اینجا تهیه شده توسط هر شخصی که باشه حمایت کنید! نمونه اش پادکست های شاد محسن و محمد! نمونه اش سریال های قشنگ مهدی ها و محمد حسین ها! نمونه اش آموزش های صوتی میر قاسمی ها و خویی ها و درفشیان ها
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

مقدمه ای بر بن تخفیف و شهر رویا ها!

سلام انگار این محسن صالحی پادکست میزنه، مرتضی مصدق می زد، مهدی عابدی، سعادت، کلا همه رفتند توی کار پادکست. همین پنجه ای خودمون که الان محوه توی افق، محمدحسین، یه عالمه بروبکس پادکستی. چرا من پادکست نزنم؟ هان؟ وای که چقدر دلم واسه شهر رویا ها دوباره تنگ شده. با اینکه کامل نشد برم ولی خعلی حال داد. همون کمشم حال داد. من کلا تابستون برنامم بود با هماهنگی بچه فامیلا و خانواده ی بعضی از شاگرد های کوچکولوم می رفتیم شهر بازی. پدر بن تخفیف پنجاه درصدی نامحدود برای شش ماه که شرکت برای شهر بازی ملکشهر بهم داده بود رو درآوردم تا جای که دیگه مسئولش
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

از سرسره لیز خوردم مردم!

سلام سر اینکه چرا اینو می نویسم، اصلا نیاز به بحث نیست. بالاخره یکی دوس داره فکر کنه چون زن یا مادر ندارم واسش ناز کنم می نویسم، یکی دوس داره فکر کنه چون آدم خودنما و ریاکاری هستم می نویسم که همه توی کامنتا اظهار لطف کنند، یکی دوس داره فکر کنه دنبال راه حل قضیه می گردم، یکی دوس داره فکر کنه عقده ای تشریف دارم، یکی دوس داره همه ی اینا رو با هم فکر کنه یا شایدم هیچ کودوم از اینا رو فکر نکنه و واسه خودش ی فکر دیگه داشته باشه. نهایتا اینکه نمیدونم چرا عادت کردم نوشته های این تیریپیم رو با ی
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

یک دست نوشته ی ناتمام

شاید ما بازم رو به جلو بریم. نمیدونم. من این کاریزمایی که گاهی ها بهم نسبت میدند رو دارم یا ندارم. کاریزما؟ آره! همون قدرت جذب. همون قدرتی که قدرت نه گفتن رو از بقیه می گیره یا برات ضعیفش می کنه. همونی که تو که بگی پول جمع بشه، میشه. تو که بگی نشه، نمیشه. همون چیزی که اگه کارت خوب نیست، بقیه رو وادار میکنه بگند کارت خوب بوده و حتی اگر حرف بدی زده باشی بقیه میگند خوب بوده یا اگه هم خوب نبوده، بد هم نبوده. شایدم گوش دادن به حرف من فقط توی این سایت خلاصه بشه، شاید جا های دیگه اینطور نباشه، شاید
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

خاطره ی من از خوشگذرانی در بیست فروردین

خوب دقیق یادمه. بیستم بود. بیست فروردین نود و پنج. این چند وقته جایی سفر نرفته بودم. تعطیلی هم که کار ما ماشالاش باشه اصلا نداره. دلم گرفته بود و گفتم توی این ی کم زمانی که عصر دارم، بزنم بیرون ی حالی به خودم بدم. “سر و ریش و پس و پیشو صاف کنم، اگه هم شانس بیاد، ی تیکه هم تور کنم”. هیچی دیگه. رفتم به سمت نظر و جلفا و انقلاب و خواجو و هرجا که فکرشو بکنید شولوغه. تابیدم و تابیدم، چندتا اخترو دیدم که البته به جای اختر، همون بهشون بگیم خطر بهتره چون با فک و فامیل بودند و کلا اصلا هیچی. بی