خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

در مسیر رفتن به کتابخانه قسمت آخر

سلام دوستان عزیزم توی این بخش قسمت آخر داستان رو براتون نوشتم امیدوارم تونسته باشم اشاره کوچکی به مشکلات دوستان هم نوع خودم داشته باشم. قسمت آخر نزدیک پنج دقیقه بود که من توی قطار بودم جمعیت افرادی که ایستاده بودن از همیشه کمتربود برای همین تونسته بودم کنار دریه جای دنج برای وایسادن پیدا کنم و به سوارو پیاده شدن مردم نگاه کنم تا اینکه رسید به ایتسگاه امام خیمنی که به نظر من یه ایستگاه پیچیده محسوب میشه چون محل اتصال دوتا مسیر مختلفه و همیشه خدا شلوغه. محکم میله کنار دستم رو گرفتم تا با جمعیت بیرون نرم و کسانی که دارن سوار میشن منو از
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

در مسیر رفتن به کتابخانه قسمت دوم

سلام دوستان عزیزم ببخشید اگه منتظرتون گذاشتم. بریم با هم ادامه داستانو بخونیم. قسمت دوم یکم وقت داشتم نشستم روی صندلی و منتظر شدم از شدت شلوغی کم بشه توی این فاصله فکرم رفت سمت مسیری که تا رسیدن به محل ایستادن قطار طی کرده بودم من اونقدر این مسیرو اومده بودم که به همه چیزش عادت داشتم ولی یادم میاد که بار اول چقدر اذیت شدم. موقعیت مترو رو از در ورودی توی ذهنم تجسم کردم. روبه روی در گیت وروردی بود که فاصله اون با در زیاد بود و از دور خوب تشخیص داده نمیشد. هیچ نوشنه، فلش درشت، سطح برجسته ای هم نبود که یه نابینا
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

در مسیر رفتن به کتابخانه قسمت اول

سلام سلام دوستای هم محلی خودم مدتی بود موضوعی ذهنمو مشغول کرده بود گفتم توی محله مطحرش کنم موضوع مورد نظر من مشکلات رفت و آمد افراد نابینا و کم بیناست و اینکه توی یه میسر ساده برای یه کار معمولی چقدر مشکل و خطر سر راه ما قرار داره و ما چقدر باید دقت کنیم که سالم برسیم به مقصد و سالم بگردیم خونه. بخاطر همین حرفمو در قالب یه داستان کوتاه دو قسمتی مطرح میکنم که داستان رفتن به یه کتابخونه ایه که کتابهای گویا داره و به طور مختصر  به موانع و مشکلات یه نابینا و کم بینا اشاره شده . امیدوارم مورد پسندتون باشه و