سلام به شما دوستان خوب محله مدت زیادی بود اینجا فعالیتی نداشتم. نمیدونم چی شد که امشب تصمیم گرفتم دلنوشته ای رو براتون بذارم که تقدیم میکنم به دوست و خواهر عزیزم که به تازگی خبر سفرش بد جور حالم رو دگرگون کرده. دوست همنوعی که حدود بیست سال با من بود و اکنون سه روزه که زیر خربارها خاک آرام و بی صدا خوابیده. پرنده با بال های خونین بر سر تکدرخت به دار آویخته شد. آسمان گریست, دریا توفید و زمان نالید. آه از سینه ی تبدار پرنده گریخت و در غروب چشمانش افسرد. زمان از حرکت ایستاد, ساحل موج را بی رحمانه از خود راند و