شاید حدود دو ماه پیش بود که گفتیم: -تولد گوشکن نزدیکه، باید کم کم آماده بشیم. یکی از اون وسط گفت: -کو تا دو ماه دیگه! سعید گفت: -زمان زیادی نیست، چشم به هم بزنی رفته. میرهادی گفت: -از کجا شروع کنیم؟ علی گفت: -نمی دونم، بگید تا بریم. بهنام گفت: -امسال حسابی کار میبره. شهاب گفت: -کمک خواستید، من هستم. سعید گفت: -من هم همین طور. میلاد گفت: -روی تمام زمانهای آزادم حساب کن و هرچی ازم بر میاد بهم بگو، من هستم. فاطمه گفت: -مواد لازم واسه تهیه یک جشن تولد هاتگوشکنیه عالی! زمان به مقدار کافی، باقیش رو شماها بگید، فقط بجنبید که دیر نکنیم. علی
Tag: علیرضا
دستهها
معلمی فداکار
سلام دوستان هممحله ای امیدوارم حالتون خوب باشه. اگرچه در اواخر هفته ی معلم قرار داریم من امروز در این پست قصد دارم از فداکاری یک معلم برای شما حرف بزنم. علی بهاری معلمی با 24 سال سابقه ی معلمی متوجه میشود که حال یکی از دانشآموزانش روز به روز بدتر میشود، رنگ چشمانش روز به روز زرد میشود و شکمش روز به روز بزرگتر میشود و از حالت عادی خارج میشود. وقتی با والدین او تماس میگیرد متوجه میشود که او بیمار است و خانواده بدلیل نداشتن تمکن مالی نمیتوانند نسبت بدرمان او اقدام کنند. این معلم فداکار او را با هزینه ی شخصی خود نزد پزشک متخصص