خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

فرار از دست سگ

سلام خدمت دوستان گل خودم دوستان امروز اومدم خدمتتون همراه با یه خاطره از 2 هفته پیش دوستان تو خونه نشسته بودم که پسر عمم اومد گفت پاشو بریم یه چرخی بزنیم گفتم کجا بریم گفت یه جا که خیلی ترسناکه گفتم خب بگو ببینم اون جا کجاست گفت یه جایی که چند تا سگ اونجا هست گفتم پسر جان یه سر راحت دارم بیا ولم کن مگر از جونم سیر شدم بیام اونجا گفت تو بیا حواسم بهت هست چرا میترسی مگر من باهات نیستم دروغه جات بذارم چرا انقدر ترسو هستی خلاصه افتادم تو رو در بایستی گفتم باشه بریم دستمو گرفت رفتیم نزدیک روستایی شدیم که